خسته شدم از مادر زنی که رفتاری شبیه مادر شوهر داشت، از دخالت های نا به جای او تا دروغ ها و حرف های مثبت هجده او...
بالاخره امروز روز موعود بود تا به صورت توافقی از هم جدا شدیم.
دختر خانم قصه ما، هیچ بدی از ناحیه من و اطرافیانم ندیده بود، احساسات من وسیله ای بود برای سرگرمی اش.
از طریق علوم غریبه، پی به مهربانی و ترحم قلبی من برده بود، از همان ابتدای خواستگاری ، به گونه ای رفتار کرد که برای من، جای هیچ گونه شک و شائبه ای برای تن دادن به این ازدواج ، باقی نگذاشته بود.
در هر صورت بازنده این قصه پر غصه من بودم، و امروز بعد از سه ماه ازدواج، از هم جدا شدیم.