همین نزدیکِ نزدیک
تقدیم به همه آنها که با خدای خود آشتی کردند
نمی دانم دلم را آسمانت برد
یا که شاید گریه ابرت
نسیم ات ، قطره شبنم
نگاه ماه زیبایت
خداوندا چه می گویم
خدا بودی ، تو از اول
نداری تو ، خدایی چون خودت
حال مرا اخر چگونه می توان فهمید ؟
چه حالی دارد آن حالی ، که تنها با تو می آید
تویی آنکس که می خواند ، ولی هرگز نمی راند
چه نزدیک است راه آسمان با من
به هنگامی که دستم را به سوی کهکشان راه شیری می کنم
فریاد می آرم
خداوندا ، مرا دریاب
و تو نزدیک تر ، از یک رگ گردن
به گوشم با نوای عشق می گویی :
چرا فریاد می اری !
عزیز من چه می خواهی ؟
که من پیش تو ام ،
آری همین نزدیک نزدیکم
خداوندا
مسافت بین من با تو ، به قدر کهکشان
اما تو با من ، یک کمی نزدیک تر، از یک رگ گردن !!
خدایا ، من چه خوشبختم ، که تو ، نزدیک نزدیکی
شنیدم بین عرش و بنده ات
تنها به قدر " آه " ما ، راه است
خودت گفتی جواب آه را ، البته خواهی داد
زمین اینک پر از آه است
و عرش تو کنون نزدیکِ نزدیک است
من این آیات مهرت را ، هزاران بار می خوانم
در آغاز سخن ، از اینکه رحمن و رحیمی گفتگو کردی
تو گفتی یاس از تو ، خود گناه مهلکی باشد
اگر پیمان شکستم باز برگردم
خودت گفتی که می بخشی
دلت ، تنگ صدای " یا خدای " بندگان با گناهت می شود هر شب
نگفتی حاجتم را برکسی جز تو ، نگویم من ؟
نگفتی گر بخوانم ، پاسخم را باز خواهی داد ؟
نگفتی من نترسم از خدایم ، باز برگردم ؟
خداوندا چه را غمگین شوم وقتی
دلم را بشکند دنیا
کسی در را ببندد پیش رویم
یا که دست گرم محبوبی ، نکوبد کوبه در را
به هنگامی که می دانم ،
که بی لطفی دنیا هم ، ز لطف توست
تو می خواهی که برگردم
دلم را پر کنم از نور
نخواهم از کسی جز تو
به درگاه تو چشم عشق بگشایم
به دستان تو بسپارم گشایش را
اگر گم کرده راهی مانده در راهم
بکوبم کوبه مهمانسرای خالق خود را
و من راز تمام بسته درها را
که بی یاد تو، بر قفل نشسته بر در بسته هزاران بار کوبیدم
کنون در لطف و مهر ایزد فتاح می دانم
خداوندا
تو گفتی ، بنده ات را هیچ آغوشی نخواند تا رها گردم ؟
تو گفتی منت مردم نیابد حاجت من را ؟
تو گفتی دست نا مردم ، نگیرد دست خواهش را ؟
که شاید از مسیر شرک پنهانی که می رفتم
به سویت باز بر گردم ؟
شنیدم تو صدای بنده ات را دوست می داری
و می دانی اجابت گر کنی خاموش خواهم شد
صدای خواهش من ،
رمز تاخیر اجابت هاست ؟
تو حاجت را که می دانی
اجابت را که می خواهی
چه می ماند برای بنده ات ، وقتی که می دانی و می خواهی ؟
بجز آوردن این بنده ، از راهی که بی یاد تو پیموده ست ،
بدان راهی ، که راه مومنان خویش می خوانی
خداوندا دلم را آسمانت
گریه ابرت
نسیم ات
قطره شبنم
نگاه ماه زیبایت
که نه
آری ، خداوندا چه می گویم
دلم را عشق گرم تو
و امیدی که آغوشت به روی بنده ات باز است
با خود برد
# کیوان شاهبداغی #