آوای کُر

پیام های کوتاه
  • ۱۶ شهریور ۹۷ , ۱۲:۰۰
    جمعه
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رگ گردن» ثبت شده است

همین نزدیکِ نزدیک

تقدیم به همه آنها که با خدای خود آشتی کردند

نمی دانم دلم را آسمانت برد
یا که شاید گریه ابرت
نسیم ات ، قطره شبنم
نگاه ماه زیبایت
خداوندا چه می گویم
خدا بودی ، تو از اول
نداری تو ، خدایی چون خودت
حال مرا اخر چگونه می توان فهمید ؟
چه حالی دارد آن حالی ، که تنها با تو می آید
تویی آنکس که می خواند ، ولی هرگز نمی راند
چه نزدیک است راه آسمان با من
به هنگامی که دستم را به سوی کهکشان راه شیری می کنم
فریاد می آرم
خداوندا ، مرا دریاب
و تو نزدیک تر ، از یک رگ گردن
به گوشم با نوای عشق می گویی :
چرا فریاد می اری !
عزیز من چه می خواهی ؟
که من پیش تو ام ،
آری همین نزدیک نزدیکم
خداوندا
مسافت بین من با تو ، به قدر کهکشان
اما تو با من ، یک کمی نزدیک تر، از یک رگ گردن !!
خدایا ، من چه خوشبختم ، که تو ، نزدیک نزدیکی
شنیدم بین عرش و بنده ات
تنها به قدر " آه " ما ، راه است
خودت گفتی جواب آه را ، البته خواهی داد
زمین اینک پر از آه است
و عرش تو کنون نزدیکِ نزدیک است
من این آیات مهرت را ، هزاران بار می خوانم
در آغاز سخن ، از اینکه رحمن و رحیمی گفتگو کردی
تو گفتی یاس از تو ، خود گناه مهلکی باشد
اگر پیمان شکستم باز برگردم
خودت گفتی که می بخشی
دلت ، تنگ صدای " یا خدای " بندگان با گناهت می شود هر شب
نگفتی حاجتم را برکسی جز تو ، نگویم من ؟
نگفتی گر بخوانم ، پاسخم را باز خواهی داد ؟
نگفتی من نترسم از خدایم ، باز برگردم ؟
خداوندا چه را غمگین شوم وقتی
دلم را بشکند دنیا
کسی در را ببندد پیش رویم
یا که دست گرم محبوبی ، نکوبد کوبه در را
به هنگامی که می دانم ،
که بی لطفی دنیا هم ، ز لطف توست
تو می خواهی که برگردم
دلم را پر کنم از نور
نخواهم از کسی جز تو
به درگاه تو چشم عشق بگشایم
به دستان تو بسپارم گشایش را
اگر گم کرده راهی مانده در راهم
بکوبم کوبه مهمانسرای خالق خود را
و من راز تمام بسته درها را
که بی یاد تو، بر قفل نشسته بر در بسته هزاران بار کوبیدم
کنون در لطف و مهر ایزد فتاح می دانم
خداوندا
تو گفتی ، بنده ات را هیچ آغوشی نخواند تا رها گردم ؟
تو گفتی منت مردم نیابد حاجت من را ؟
تو گفتی دست نا مردم ، نگیرد دست خواهش را ؟
که شاید از مسیر شرک پنهانی که می رفتم
به سویت باز بر گردم ؟
شنیدم تو صدای بنده ات را دوست می داری
و می دانی اجابت گر کنی خاموش خواهم شد
صدای خواهش من ،
رمز تاخیر اجابت هاست ؟
تو حاجت را که می دانی
اجابت را که می خواهی
چه می ماند برای بنده ات ، وقتی که می دانی و می خواهی ؟
بجز آوردن این بنده ، از راهی که بی یاد تو پیموده ست ،
بدان راهی ، که راه مومنان خویش می خوانی
خداوندا دلم را آسمانت
گریه ابرت
نسیم ات
قطره شبنم
نگاه ماه زیبایت
که نه
آری ، خداوندا چه می گویم
دلم را عشق گرم تو
و امیدی که آغوشت به روی بنده ات باز است
با خود برد




# کیوان شاهبداغی #

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۰۷
پسر کُر

تورا گفتم ، نگفتم ؟

تو را ای چشم یادت هست می گفتم
ببین آیات پاک مهربانی را
شقایق را تماشا کن
نظر بر آسمان افکن
فراموشت نگردد کهکشان راه شیری ،
خوشه پروین و پرواز کبوترها
نگفتم من نگاهت مهربان باشد
گره از ابروان بسته ات وا کن ، نهال دوستی بنشان
تو را ای گوش ، یادت هست می گفتم ، صدای آه می آید
نگفتم من سکوت مردمان را هم شنیدن ، رسم زیبایست
نگفتم ناله های نیمه شب ها ،
با مناجات سحر ، پیوند خواهد خورد
نگفتم من ، نیوشا شو
سروش عاشقی از عرش می آید
تو را ای لب ، نگفتم من سلامی کن
به لبخندی ، گره از ابروان بسته ای وا کن
کلام مهربانی را ، تو احیا کن
نگفتم ، بوسه ای بر دست های خسته ای بنشان
نگفتم در هیاهوی هجوم کینه ، خود را بسته دار ، ای لب
زبان سرخ ، گفتم من ، کلام مهربانی بر تو بس زیباست
نگفتم جان تو ، جان سر سبزم
نگفتم با تو پیمان الستی با خدا بستم
نگفتم واژه دشنام را دیگر به دور افکن
تو با هر یک سلام و هر دعا ، تطهیر خواهی شد
نگفتم ای رگ گردن ، خدایم را سلامی ده
تو را گردن ، نگفتم زیر بار حرف ناحق ، خم مشو هرگز
تو را ای شانه من گفتم ،
که باید تکیه گاهی بر سری با گریه های نیمه شب باشی
تو را گفتم ، قدمهای یتیمی بر تو ، یعنی شیعه عاشق
نگفتم بار مردم را پذیرا باش
تو را ای دست یادت هست می گفتم
شکسته بال قمری را دوایی نه
به آبی ، تکه نانی ، یا کریمی را پذیرا شو
تو نشکن ، بازوان سبز و زیبای درخت و قامت گل را
خدایی دست مردم را تو حرمت نه
که کار قفل و زنجیر و قفس ، کاری خدایی نیست
تو را ای دل ، نگفتم مهربانی کن
ببخشا ، رحم کن ، با مردمان ، زین پس مدارا کن
نگفتم عاشقی ، رسم خوشایندی ست ، عاشق شو
ترا گفتم ، نگفتم ، دلبری آیین خوبان است
نگفتم دل اگر بردی ، نگاهش دار
امانت دار پاکی باش
نگفتم دل شکستن ، کار خوبی نیست
نگفتم عاشقی را پیشه ات فرما
نگفتم من که دلگیری ،
رسوم رهروان راه پاکی نیست
تو یادت هست می گفتم ، عزیزم آسمانی باش
و با اهل زمین ، آیین مهر جاودانی بند
نگفتم دین بجز عشق به خوبی ، نفی زشتی نیست
نگفتم مردمانی را که با ما یا برادر یا که همنوعند ، حرمت دار
تو را ای عشق ، من گفتم خدایی شو
تو بند این زمین ، از پای خود وا کن
پریدن تا خدا ، اندیشه ات باشد
تو را ای سینه من گفتم ، گشایش ، هدیه پاک خداوندی ست
نگفتم ذکر لب ها ، می رود تا عرش
تو را گفتم که در تنگی ، گشایش های بسیار است
نگفتم در دل هر رنج و سختی ، راحتی پیداست
تو فارغ گر شدی از غم ، هزاران ، شکر او را ، بر زبان آور
و با رغبت ، خدایت را عبادت کن
تو را ای پای خوبم ، من تو را گفتم
قدم در راه خوبی نه
تو را گفتم که راه بی خدا ، آغاز پایان است
نگفتم من، فرو افتادگان را هم ، خدایی هست
سر آغاز بدی ، پایان خوبی هاست
بخواه از او ، که روشن سازد این راه رسیدن تا خودش ، با نور
تو را ای نفس ، یادت هست می گفتم
که با یاد خدا، آرامشت را ارمغان آور
رضایت را مهیا کن
که راضی می شوی از او
و راضی می شود از تو
گوارایت کنون ، وارد شدن در وادی خوبان
نگفتم من تو را ای جان
از این پس ، لایق تقدیم جانان شو
تو را ای من ، ببینم خوب یادت هست می گفتم
که عالم محضر ، پاک خداوندی ست
و عصیان تا به کی ، وقتی که می بیند تو را آن خالق بینا
نگفتم من تو را ای من ، قسم بر روز روشن
بساط این منیت را بدور افکن
ز جا برخیز و بنیان حجاب از دیده ها برکن
که بی تو
با دو چشم دوست ، دیدار جهان ،آغاز زیبایی ست
شنیدن با دو گوش از جنس او ،
زین پس ، نوای زندگانی ، شاد و روح افزاست
اگر دستم شود دستش ،
که بالاتر ز هر دستی ست
دگر باری بروی این زمین و خسته ای ، بی کس نخواهد ماند
خدایی سینه ای از جنس او ، جای تمام مردم دنیاست
و قلبی از نژاد عشق او ، کارش نثار مهر و خوبی ،
در رگ و اندیشه زیبای انسان هاست
که با پای خدا ، جز راه خوبی کس نخواهد رفت
کنون ای روح زیبا
یادگار و رهنمای خالقم در من
بیا و این من سر گشته را دریاب
تو زیبا کن مرا بی من
به چشم و گوش و دست و قلب من رنگ خدایی زن
خلیفه بودنش را یاد من آور
دل و اندیشه و کردار من ، زین پس خدایی کن
خلاصه
روح زیبای خدا در خاک سرد و تیره
از این پس مرحمت فرموده
این مخلوق اشرف را
تو ، آدم کن...
************           ************           ************
حدیث قدسی نبوی:
«هیچ بنده ای با چیزی محبوب تر از واجبات به من نزدیک نمی شود .
بنده ، همواره با کارهای مستحب به من نزدیک می شود اما آنجا که دوستش
می دارم و چون محبوب من شد ، گوش او می شوم که با آن می شنود
و چشم او می شوم که با آن می بیند و زبان او می شوم که
با آن سخن می گوید و دست او می شوم که با آن قدرت می کند»





# کیوان شاهبداغی #

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۱۰
پسر کُر

نماز باغ

چه خدا نزدیک است
لب درگاه عبودیت توست
به کناری بزن این پرده حجب
همنوا شو تو بازمزمه سبز حیات
به زلالیت چشمان بهاری که گریست
او همین نزدیکی ست
عطر او در تن باغ
نور او در مهتاب
به نم آه و هماوایی دست
تاری پنجره بگرفته نگاهش کردم
باغ آرام و هوایی دلچسب
ذهن نمناک درخت بوی باران می داد
جیرجیرک در باغ
آخرین شعر خودش را می خواند
حسن یوسف آرام ، سوزن از گل سرخ قرض گرفت
پشت پیراهن برگش را دوخت
کفشدوزک به لب غنچه سرخ ، بوسه ای زد و گریخت
ماهی کوچک حوض ، خواب دریایی خود را می گفت
و همه ماهی ها باله جنبان گفتند:
خواب خوبی ست خدا خیر کند
شیشه عطر بهار ، لب دیوار شکست
و هوا پر شد از بوی خدا
لب پاشویه نشستم
چه زلال است این آب
ماه در حوض خودش را می شست
دست در حوض زدم
ماه شرمنده ، خجل ، پیچ و تابی به خودش داد وگریخت
نردبان گفت به مهتاب : آسمان را تو بیاور تا بام
بام تاصحن حیاتش با من
غبطه خوردم به درخت
غبطه خوردم به گل اطلسی کنج حیاط
گل شیپوری سر به گوش گل کوکب میگفت:
صبحدم وقت نماز من صدایت کردم
خواب اگر می ماندی.صبح در باغ.خجل می گشتی
قاصدک شاد و سبکبال و رها نامه سوسن سنبل را داد
سرو با طمانینه وضو کامل کرد
رفت سر وقت نماز
پیچک گوشه باغ ،چون که بازوش دگر تاب نداشت دست بر خاک تیمم می کرد
جیرجیرک از دور ، آخرین مصرع شعرش را خواند
همهمه دردل باغ
بلبل از شاخه با آواز بخواند:
سرو قامت بسته است ، وقت تنگ است ، شتاب
همه قامت بستند
باغ می رفت ملاقات خدا
جیرجیرک شنل سبز خودش را بتکاند
ماند در آخر صف
باغ پر بود ز تسبیح خدا
من خجل از همه غفلت خویش
دست و پایم گم شد نرسیدم به نماز
گل میمون خندید و گل مریم هم
سرو در بین رکوع آنقدر ماند که شبنم برسد
من که یک عمر به دنبال خدا میگشتم
امشب این گوشه باغ او صدایم می کرد
من چه اندازه دلم بیدار است
من خدا را دیدم
پشت آن کوکب سرخ
لای آن بوته رز
قامت سرو بلند
برق آن پولک ماهی در آب
عطر آن یاس سپید
نور آن ماه قشنگ
خنک آبی آب
روی آرامش خواب گلیخ
چه خدایی دارم
چه به من نزدیک است
پشت هر بارش باران بهار
بعد هر قوس و قزح
لای هرپیچ اقاقی در باغ
پشت راز گل سرخ ، مهر آن مهر گیاه
هر اناری به درخت ، گره مشت خدا
مشت او باز کنید
دانه سرخ انار ، همه تسبیح خدا
باغ ، لوح زیبای وجود
هر درخت ، سوره ای از هستی
برگهایش ، همه آیات خدا
آیه ای سبزتر از این دیدی؟
تو به یک شبنم اگر خیره شوی ، طپش ابر بهاری پیداست
گوش اگر باز کنی ، سر گلدسته کاج
بلبل از شوق اذان می گوید
تو مناجات شب زنجره را ، می شنوی
خاک این باغ ، پس از موسم سرما هرسال
پر شد از ذکر معاد
بوم نقاشی به ای زیبایی
و خدا ، قلم خلقت خود برد به رنگ
رنگ سبزی برداشت
سرو و شمشاد وصنوبر وکمی بوته شبدر پایین
و سپس سرخی آن گل و پرهای شقایق و کمی لاله ناب
آبی آب و دم بلبل و شب بو و کنارش سنبل
زرد بر بال قناری و رز و گندم پاک
این همه جلوه هستی از کیست ؟
یاس از آن دور صدا کرد ، خدا
گل سرخ خوش بود
غنچه کوچک خود را به بغل سخت فشرد
غنچه کوچک مینای صبور ، چشمکی زدو شکفت
گل محبوبه شب ،عطر خود را از دور زد و یک گوشه نشست
دل باغ ، هوس باران داشت
قطره ای ریخت به پاشویه حوض
تا که آن ابر سپید ، دل خود را بتکاند فردا
ناودان زمزمه کرد: بارش ابر صفایی دارد
صبح فردا دل من ، میزبان طپش جاری آب
حلزونی کوچک ، بی خبر از همه جا
قامت خسته خود را تنها ، پشت یک برگ تماشا می کرد
چه حیاتی جاری ست در تن زنده باغ
روح من ، پر ادراک خداست
گل نیلوفر گفت : همه جا آیت اوست
دیدنش آسان است
سخت آن است نبینی اورا
شب که از نیمه گذشت
من و مهتاب وگل یاس وهمه ماهی ها
به جماعت چه نمازی خواندیم.

«کیوان شاهبداغی»

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۱۸
پسر کُر