شعر نو آغوش خدا
يكشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۷، ۰۴:۱۲ ب.ظ
سحر را من در آغوش خدا رفتم
در آغوشش به تنهایی چه لذت ها به پا کردم
بدیدم خاکیان را مرده در خوابند
در آن گرمی آغوشم خداشان را شنیدم من،
بگفت که ای خاکیان خفته بر خاکم
زمانی که شما را خلق میکردم، بر خودم احسنت میگفتم
ملائک ها چه ها کردند و میگفتند
تو آن کس را که قتل و خون و ظلمش را به دیگر عرضه میدارد، چرا خالق شوی بر او
تبسم کردم و گفتم:
چه دانی آنچه را دانم؟
چه بینی آنچه را بینم؟
ببین من را چه میگویم تو را ای خفته بر خاکش،
به گرما بخشِ آغوشِ خداوندی قسم، آهسته میگویم:
دمی با او نشستن، درد و دل کردن، چه زیبا لذتی دارد.
که لذت های غیر از او، همه بیهوده و باطل
تو از درکِ هم آغوشیِ آن محبوب ، آن خالقِ خوبی، سکوتت میشود لذت چه در خلوت، چه در جلوت
پس آن وقت، سکوتی پیشه خواهی کرد برای درکِ آن لذت...
#شعر_نو #خانه_دوست #وبلاگ_خانه_دوست #علی_کشاورز
از اینکه 7یلی از ایات استفاده شده عالی هست..