آوای کُر

پیام های کوتاه
  • ۱۶ شهریور ۹۷ , ۱۲:۰۰
    جمعه
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کیوان شاهبداغی» ثبت شده است

عاشقی را دریاب

من به آرامی یک شب پره
شاید به سبکبالی یک خاطره ، باید بروم
نامه رفتن من را روزی ، باد خواهد آورد
بعد از آن رفتن من
باز خورشید طلوع خواهد کرد
یاس گل خواهد داد
عید خواهد آمد
خواهرم بعد سه روز ، باز خواهد خندید
و فراموش کند کوچه ، قدم های مرا
خاطر خسته ایام ، دگر یاد مرا خواهد برد
و چه بسیار پس از ان که دگر
شمع ها فوت شوند ، کیک ها خورده شوند
جای خالی مرا ، آینه خواهد فهمید
کفش آویخته ام ، حجم خالی قدم های مرا
و تو ، هم ،
بعد دو بار آمدن چلچله ها
پیرهن ابی گلدار به تن خواهی کرد
و نسیم ، رد پایم زکف کوچه ایام ، به در خواهد برد
عکس من ، جای خودش را به گلی ، منظره ای ، خواهد داد
باز تقویم ورق خواهد خورد
رود دنیا ، جریان خواهد داشت
من به این جاری دنیا که نمی اندیشم
و نمی اندیشم ، که پس از رفتن من
تو به آن چشم پر از پرسش این راز ، چه می خواهی گفت؟
که تو هم می دانی
بعد از این رفتن من
جریان دارد رود
سرخی داغ شقایق در دشت
شوق پرواز پرستو در باغ
رد یک خاطره در باور قاب
و دلت می شکند
از غم حسرت نادیدن من
قطره اشکی چکد از گونه عشق
مهربانم امروز
قبل از آنی که رسد
پیک ناخوانده باد
قدر این مانده نفس را تو بدان
عاشقی را دریاب...





# کیوان شاهبداغی #

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۰۲
پسر کُر
فردا

یاد من باشد فردا حتما ،
دو رکعت راز بگویم با او
و بخواهم از او ، که مرا در یابد
و دل از هرچه سیاهی ست ، بشویم فردا
روزن دل بگشایم بر عشق
تا که آن نور بتابد بر دل
تادلم گرم شود ، یخ دل آب کنم ، تا که دلگرم شوم
یاد من باشد فردا حتما ،
صبح بر نور سلامی بکنم
سیصد و شصت و چهار غفلت را ، من فراموش کنم
سینه خالی کنم از کینه این مردم خوب
و سلامی بدهم بر خورشید
گوش بر درد دل ابر کنم
تا که دل تنگ نباشد دیگر
و ببارد آرام
یاد من باشد فردا دم صبح
خواب را ترک کنم ، زودتر بر خیزم
چای را دم بکنم
به پدر ، شاخه گلی هدیه دهم
بوسه بر گونه مادر بزنم
و پتو را آرام ، روی خواهر بکشم
تا که در خواب دلش گرم شود
و در ایوان حیاط ، سفره را پهن کنم
در جوار گل یاس ، در کنار دل غمدیده مادر ، آرام
نان و چایی بخورم ، برکت را بتکانم به حیاط ،
یا کریمی بخورد
یاد من باشد فردا حتما ،
ناز گل را بکشم ، حق به شب بو بدهم
از گل سرخ حیاط ، عذر خواهی بکنم

ونخندم دیگر ، به ترک های دل هر گلدان
چوبدستی به تن خسته گل هدیه دهم
حوض را آب کنم و دعایی به تن خسته این باغ نجیب
یاد من باشد فردا،
یاد من باشد فردا
پرده از پنجره ها بردارم
شیشه را پاک کنم
تا که آن تابش پاک ، دل دیوار مرا گرم کند
به دل کوزه آب ، که بدان سنگ شکست
بستی از روی محبت بزنم ،
تا اگر آب در آن سینه پاکش ریزند ، آبرویش نرود
رخ آیینه به آهی شویم ، تا که من را بنشاند در خویش
من در آینه خواهم خندید،
خاطر آینه از اخم به تنگ آمده است
یاد من باشد از فردا صبح ، جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا ،آب ، زمین
مهربان باشم با مردم شهر
و فراموش کنم هر چه گذشت
خانه دل بتکانم از غم
و به دستمالی از جنس گذشت
بزدایم دیگر ، تاری گرد کدورت از دل
مشت را باز کنم تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش ، دست در دست زمان بگذارم
یاد من باشد فردا دم صبح
به نسیم از سر صدق سلامی بدهم
به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش نگردد فردا ،
زندگی شیرین است ، زندگی باید کرد
گر چه دیر است ، ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزیم ، شلید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم در دل
لحظه را ، دریابم
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم عرضه کنم،
یک بغل عشق از آنجا بخرم
یاد من باشد فردا حتما ،
بگشایم در آن پنجره بر وسعت نور
نم اشکی بفشانم بر دل ، تا که دل نرم شود
قفس دل ببرم ، تا در آن وسعت سبز
مرغ دل ، تازه هوائی بخورد
شاید آنجا ، در آن باز کنم
بپرد مرغ دلم ، در هوای خوش دوست
یاد من باشد فردا
ساعت کوچک و آرام دلم کوک کنم
تا که با زنگ زمان
بشوم بیدار از خواب گران
و بیاد آرم تکلیف خودم
قبل از آن پرسش سنگین از من ، مشق لبخند کنم
قفل دل بردارم ، در دل باز کنم
به سلامی دل همسایه خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق
بنشینم دم در، چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری ،
ببرد این دل ما را با خود
و بدانم دیگر ، قهر هم چیز بدی ست
سر صحبت را با آینه ، من باز کنم
به سر و روی دل آبی بزنم
پر کنم ساحت دل را از نور
نذر خوبی بکنم ، خرج شادی بدهم
کاسه کاسه بدهم مردم شهر
تا که این مردم خوب ، دلشان سیر محبت بشود
یاد من باشد فردا سر راه
بروم تا ته آن کوشه عشق
وزن خوشبختی خود را آنجا ، از ترازوی صداقت پرسم
و ببینم آیا ،
وزن این نعمت ها ، با قد بندگیم ، چه تناسب دارد ؟
سنگ را از سر ره بر دارم
تا که هموار شود ، راه رسیدن به نگاه
راه آکنده از این گرد و غبار
نم عشقی بزنم ، تا که شاید بنشانم فردا
گرد نفرت ، من از این راه وصال
یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم،که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم، مهلتی نیست مرا
وبدانم که شبی ، خواهم رفت
و شبی هست مرا ، که نباشد پس از آن فردایی
یاد من باشد
باز اگر فردا غفلت کردم، آخرین لحظه فردا شب هم
من به خود باز گویم این را ،
یاد من باشد فردا حتما
دو رکعت راز بگویم با او
صبح بر نور سلامی بکنم
پرده از پنجره ها بردارم
بگشایم در آن پنجره بر وسعت نور
بذر امید بکارم در دل
....
آه ، ای غفلت هر روزه ی من
من به هر سال که بر من بگذشت
غرق اندیشه آن فردایی ،
که نخواهد آمد
مینشانم به جامه عمرم ،
سیصد و شصت و پنج غفلت را






 # کیوان شاهبداغی #
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۶ ، ۱۰:۰۲
پسر کُر

دوباره باز خواهم گشت

دوباره باز خواهم گشت
نمی دانم چه هنگام ، از کدامین راه
ولی یکبار دیگر ، باز خواهم گشت
و چشمان تو را ، با نور خواهم شست
و از عرش خداوندی ، شما را هدیه های تازه خواهم داد
به دستان برادر ، دست خواهم داد
به زلف کودکان ، گیلاس خواهم زد
نوازش های مادر را ، دوباره زنده خواهم کرد
زن همسایه را ، نور و هوا و آفتابی تازه خواهم داد
به ننوی یتیمان ، من تکان از عرش خواهم داد
به لب های فرو بسته ، امید خنده خواهم داد
به دیوار حریم عشق ، یکبار دگر ، من تکیه خواهم زد
به گندم ، من حدیث نو شکفتن ، یاد خواهم داد
به شمع روشن محفل ، رموز همنشینی با پر پروانه را ، من یاد خواهم داد
گل نرگس به دشت مهربانی ، هدیه خواهم برد
کمرهای خمیده از شقاوت ، راست خواهم کرد
برای فهم زیبایی ، دوباره واژه خواهم ساخت
دوباره مزه لبخند را ، من بر لبان خشک خواهم راند
نگاه مهربانانه ، امید گرمی خانه
رسوم عشق ورزی را ، دوباره زنده خواهم کرد
برای قفل لب هاتان ، برای فتح دل هاتان ، کلید تازه خواهم داد
برای سر نهادن ، تا سحر بگریستن ، آنک هزاران شانه خواهم داد
ز رخسار پدر ، من شرمساری را
ز چشم مادران ، من اشک و زاری را
تباهی را ، تباهی را ، تباهی را ، دوایی تازه خواهم داد
برادر با برادر ، صلح خواهم داد
به خواهر ، مهربانی ، یاد خواهم داد
به مردم بانگ خواهم زد:
هلا ای عاشقان خسته نومید ، به پیش آرید دفترهای مشق زندگانی را
که من سر مشق های تازه خواهم داد
برای صبح فردا ، مشقتان این است
هزاران بار بنویسید ، آزادی ، محبت ، عشق
و یکصد بار بنویسید ، انسان بنده حق است
و بنویسید ، رنگ آسمان آبی است
سیاهی ها ز دفترهای قلب خویش برگیرید
کنون با خط خوش ، زیبا
در اوراق سفید قلبتان این جمله را صد باره بنویسید
خدا نور است ، زیبایی است
خدا آزادگی را دوست می دارد
و می خواهد که بند هر اسارت را
ز فکر و روح و دست و پای ، برگیرید
و مشق عشق ، خواهم داد
و آغوش محبت ، باز خواهم کرد
و مادر را دوباره از سرای سالمندان ، من به سوی خانه خواهم برد
و پیران را دوباره ، گوهر هر خانه خواهم کرد
پدرها را ، نوازش های کودک ، یاد خواهم داد
به دست کودکان ، نان و پنیر و عشق ، خواهم داد
دوباره با سعادت بندگی کردن
خدایی زندگی کردن
سروشی تازه خواهم داد
به نام عشق و زیبایی ، دوباره خطبه خواهم خواند
و عزت را ، دوباره زنده خواهم کرد
به انسان یاد خواهم داد
بهایش را ، قرار با خدایش را
به باران بارش رحمت
به دریا زایش گوهر
به تن ها ، شوق آزادی
به اندیشه ، رهایی
یاد خواهم داد
به باغ خشک و بی حاصل
هزاران بوته ی بابونه خواهم داد
به نجوای شبانگاهان ، دو صد لبیک
به باغ زرد پاییزی ، قبای سبز
به رود ساکت و خاموش ، خروش تازه خواهم داد
و هر چه رسم بد عهدی
ز پهنای زمین برچیده خواهم کرد
نمی گویم چه هنگام ، از کدامین راه
لیکن باز خواهم گشت
به ابر آسمان ، باران
به باران ، شوق باریدن
به بارش ، شوق رویاندن
به رویش ، باور گندم
به گندم ، حسرت سفره
به سفره ، شرم نان آور
به نان آور ، طلوع صبح صادق را
خدا را ، یاد خواهم داد
به حکام زمان عشق به مردم را
به مردم باور خود را
به عالم شمع دینداری
به دینداران ، سلوک عشق ورزی ، یاد خواهم داد
برای هفت سین عیدتان ، آری
سحرگاهان ، سروش سبز سیمای سعادت ساز ساقی ، هدیه خواهم کرد
به محنت پیشه گان ، امید
به پر بشکستگان ، پرواز
به ره گم کردگان ، مشعل
به حق گم کردگان ، میزان
به تنها ماندگان ، یاران
به غرقه گشته گان ، یزدان
به یلدا روزگاران ، من بهاران
هدیه خواهم داد
نمی دانم کدامین روز آدینه
ولی با تو صبور منتظر ، آهسته می گویم
سرای عشق را یکبار دیگر ، آب و جارو کن
منم "مهدی"

«کیوان شاهبداغی»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۶ ، ۱۶:۴۰
پسر کُر