دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
يكشنبه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۳، ۱۲:۰۶ ق.ظ
از اونجایی که من در روستای کوچکی به اسم قوام آباد ، شورا هستم،
هر از گاهی مردم مسائل مالی و معیشتی زندگیشون رو با من در میان میذارن، تا بتونم کمکشون کنم، لکن منم کاری از دستم بر نمیاد.
امروز هم یه مراجعه کننده داشتم نامه میخواست واسه معرفی به اداره بهزیستی، یه سری تقاضاهایی داشت، منم از اینکه نمیتونستم کاری براش انجام بدم شرمنده شدم.
از خدا میخوام که هیچوقت من رو در این شرایط قرار نده، اگر هم بده، راهکارش رو هم بذاره پیش روم...
پ ن : دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمیآید.
۰۳/۰۳/۲۰
خیلی سخته