آوای کُر

پیام های کوتاه
  • ۱۶ شهریور ۹۷ , ۱۲:۰۰
    جمعه
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کیوان» ثبت شده است

بخوان ما را


بخوان ما را
منم پروردگارت
خالقت از ذره ای ناچیز
صدایم کن مرا، آموزگار قادر خود را
قلم را ، علم را، من هدیه ات کردم
بخوان ما را
منم معشوق زیبایت
منم نزدیک تر از تو به تو
اینک صدایم کن
رها کن غیر مارا ، سوی ما بازا
منم پروردگار پاک بی همتا
منم زیبا ، که زیبا بنده ام را دوست می دارم
تو بگشا گوش دل ، پروردگارت با تو می گوید
تو را در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
بساط روزی خود را به من بسپار
رها کن غصه ی یک لقمه نان و آب فردا را
تو راه بندگی طی کن
عزیزا ، من خدایی خوب می دانم
تو دعوت کن مرا بر خود
به اشکی ، یا خدایی ، میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم
طلب کن خالق خود را
بجو ما را
تو خواهی یافت
که عاشق می شوی بر ما
و عاشق می شوم بر تو
که وصل عاشق و معشوق هم
آهسته می گویم خدایی عالمی دارد
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسب های خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن
تکیه کن بر من
قسم بر روز ، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن ، اما دور
رهایت من نخواهم کرد
بخوان ما را
که می گوید که تو خواندن نمی دانی؟
تو بگشا لب
تو غیر از ما خدای دیگری داری؟
رها کن غیر مارا
آشتی کن با خدای خود
تو غیر از ما چه می جویی؟
تو با هرکس به جز با ما چه می گویی؟
وتو بی من چه داری ؟ هیچ !
بگو با ما چه کم داری عزیزم؟ هیچ !!
هزاران کهکشان و کوه و دریا را
و خورشید و جهان و نور و هستی را
برای جلوه ی خود آفریدم من
ولی وقتی تو را من آفریدم
بر خودم احسنت می گفتم
تویی زیبا تر از خورشید زیبایم
تویی والا ترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو ، چیزی چون تو را کم داشت
تو ای محبوب تر مهمان دنیایم
نمی خوانی چرا ما را؟؟
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی
ببینم ، من تورا از درگهم راندم؟
اگر در روزگار سختی ات خواندی مرا
اما به روز شادیت یک لحظه هم یادم نمی کردی
به رویت بنده ی من هیچ آوردم؟
که می ترساندت از من؟
رها کن آن خدای دور
آن نامهربان معبود
آن مخلوق خود را
این منم ، پروردگار مهربانت ، خالقت
اینک صدایم کن مرا ، با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکیم !
آیا عزیزم ، حاجتی داری؟
تو ای از ما
کنون برگشته ای اما
کلام آشتی را تو نمی دانی ؟
ببینم چشمهای خیست آیا گفته ای دارند؟
بخوان ما را
بگردان قبله ات را سوی ما
اینک وضویی کن
خجالت می کشی از من؟
بگو , جز من کس دیگر نمی فهمد
به نجوایی صدایم کن
بدان آغوش من باز است
برای درک آغوشم
شروع کن
یک قدم با تو
تمام گام های مانده اش با من...

«کیوان شاهبداغی»



کلمات کلیدی؛ خواندن خدا؛ خدا؛ صدایم کن؛ مخلوق؛ بندگی؛ توبه؛ بازگشت؛ اشک؛ معبود؛

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۰۰
پسر کُر

دلم گرم است

دلم گرم است 

چه زیبا خالقی دارم

دلم گرم است می دانم
که فردا باز خورشیدی ،
میان آسمان ، چون نور می آید
شبی می خواندمش با مهر
سحر می راندمش با ناز
چه بخشنده خدای عاشقی دارم
که می خواند مرا ، با آنکه میداند گنه کارم
اگر رخ بر بِتابانم
دوباره ، می نشید بر سر راهم
دلم را می رباید ، با طنین گرم و زیبایش
که در قاموس پاک کبریایی ، قهر نازیباست
چه زیبا عاشقی را دوست می دارم
دلم گرم است می دانم ، که می داند
بدون لطف او ، تنهای تنهایم
اگر گم کرده ام من راه و رسم بندگی ، اما
دلم گرم است ، می دانم ،
خدای من ، خدایی خوب می داند
و می داند که سائل را نباید دست خالی راند
دلم گرمِ خداوندی است
که با دستان من ، گندم برای یاکریمِ خانه می ریزد
و با دستان مادر کاسه آبی برای قمری تشنه
دلم گرم خداوند کریم خالق نوری است
که گر لایق بداند
روشنی بخشد ، به کرم کوچکی با نور
دلم گرم خداوند صبور و خالق صبری است
که شب ها می نشیند در کنارم
تا بِبیند می رسد آن شب ، که گویم عاشقش هستم
خداوندا ، دعا برآنکه آزار مرا اندیشه می دارد ، نشانم ده
لب و اندیشه و دست مرا ، نیکی عطا فرما
خداوندا ، هر آنکس را که با این واژگان مرگ ، هر شب جمله می سازد
به سر مشق نوشتن از تولد رهنمون فرما
خداوندا ، سعادت را نشانش ده
ز خود خواهی رهایی ده
خداوندا ، مسلمانی عطایش کن
نخشکاند هزاران شاخه زیبای مریم را
نبندد پای زیبای پرستو را
نسوزاند پر پروانه های عاشق گل را
نچیند بال مینا را
قفس آواز بلبل ؟ شرم از این بیداد
شکستن قامت گل ؟ وایِ من هیهات
دعایت می کنم ای آنکه ویران میکنی دل را
تو هم زین پس ببینی بغض مادر را
هراس و شرم بابا را
بفهمی معنی هم سفره بودن را
ترا ای نیش ، نوشت آرزو دارم
ترا ای زخم بر دل ها
دعایت می کنم روزی بنوشی از طهور ساغر رحمانی هستی
ترا ای آنکه خنجر را به خون صد پرنده آشنا کردی
دعایت می کنم عاشق شوی بر یاکریم و هدهد و مینا
دعایت می کنم ای عهد بشکسته
به یاد آری ، تو پیمان الستی را
دعایت می کنم ای شمع ، در یاد آوری دیگر
رسوم همنشینی با پر پروانه را ، زین پس
تو را ای با سیاهی خو گرفته ، پرده بر افکار
مرا با لعنت و نفرین قراری نیست
دعایت می کنم
آن سان دعایی ، تا تو هم عاشق شوی بر نور
که ظلمت ، معنیِ نابودن نور است
دعایت می کنم بیگانه با ما
آشنای خوب ما گردی
کلید یک سلام مهربان
قفل لبان بسته ات را باز بگشاید
تو را ای آنکه مرگ شاپرک اندیشه می داری
تماشای پر پروانه ات ، روزی شود روزی
تو را ای مرگ جنگل آرزویت
فرصتِ زیبایِ پیوندِ نهالی آرزو دارم!
کویر اندیشه خشکنده سوزان
برایت جاری رود خروشان آرزو دارم
مرا با آرزوی مرگ و نفرین
واژه های سرد و درد آلود ، کاری نیست
تو را ای از خدا ببریده ، ای سرگشته تنها
برایت من خدا را آرزو دارم
برایت ای ز مهر و عشق بیگانه
از این پس طعم خوبی آرزو دارم
برایت ای تو را اندیشه پرواز ها دشمن
هزاران آسمان پر پرنده ، آرزو دارم
ترا در لحظه های تلخ یک سیلی
عطوفت های عیسی آرزو دارم
و وقتی آتش خشمی ترا در کام میگیرد
خلیلی مهر ابراهیم ، گلستانت کند آتش
فروش گوهر زیبای انسان گر نمودی تو
گذشت یوسفی، در روزگار سختی ات را آرزو دارم
به ایامی که سحر ساحران اندیشه سوزان است
عصای دست موسی ، دست عقلت باد
و هنگامی که فتحی هدیه می گردد
به یاد آری که رحمت بر خلایق ، سیره ختم رسولان است
نمازی را که بعد از خواندنش
عشق خدا در سینه نا پیداست
قضایش را به جا آور
تو را در خود فرو رفته
برایت درک آغوش جماعت آرزو دارم
چه باک از آنکه می گوید نخوان ، ساکت ، مگو
وقتی خدایم در اولین دیدار می گوید، بخوان ما را
چه ترس از ظلمت شب ها
به هنگامیکه نور آسمانها و زمین ، آغوش بگشاید
و می گوید ، عزیزم حاجتی داری اگر
اینک بخوان ما را
که من حاجت روا کردن برای بنده ام را، دوست می دارم
دعایت می کنم
روزی بفهمی معنی نا گفتن لب ها ، رضایت نیست
بفهمی از خدا گفتن ، ولیکن مردم آزردن ، عبادت نیست
تو آیا هیچ می دانی خدایم کیست ؟
چنان با من به گرمی او سخن گوید
که گویی جز من او را بنده ای ، در این زمین و آسمانها نیست
هزاران شرم از آن دارم
چنان با او به سردی راز می گویم
که گویی من جز او ، یکصد خدا دارم
چنان با مهر می بخشد
که گاهی آرزوی صد گناه و توبه من دارم
دلم گرم شقایق پرور ، باران سروش ، مهر آیین است
دلم گرم خدای عاشق خوبیست
هلا ای آنکه خواب از چشمها بردی
تو را آرامش شب ها گوارایت
تبسم سوز اخم آیین کین گستر
نهال خنده مهمان لبانت باد
تو ای با مذهب عشاق بیگانه
برایت عاشقی را آرزو دارم
هلا ای آنکه گریاندی مرا تا صبح
برای تو ، هزار و یک شب آرام و پر لبخند ر ا ، من آرزو دارم
تو را ای آرزویت ، قفل بر لب ها
برای تو ، کلید فهم معنای تفاهم آرزو دارم
تو ای با عشق بیگانه
اگر روزی بخوانی رمز بال شاپرک ها را
تو می فهمی ، شکار شاپرک ها ، کار نازیباست
اگر حزن نوای بلبلی را در قفس احساس میکردی
دگر آواز شاد بلبلان را در قفس، باور نمی کردی
اگر ناز نگاه آهوان دشت می دیدی
تفنگت را شکسته ، مهربانی پیشه می کردی
چه لذت صید مرغان رها در پهنه آبی؟
اگر معنای آزادی ، به یاد آری
نم چشمان آن آزرده دل را گر تو می دیدی
نمازت را ادای تازه میکردی
تو ای زیبا ستیز عاشق دوری
تو را زیبا ترین زیبای زیبایان
خدا را آرزو دارم
نمی دانم دگر باید چه می گفتم
به در گفتم، تمام آنچه در دل بود
بدان امید
که شاید بشنود دیوار...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۳۸
پسر کُر
صبر بر دوری تو ، هرگز
عکس نوشته از خداوند
سلام ای مهربان پروردگار پاک بی همتا
خدایا ، جز تو آیا مهربانی هست؟
گر چه پیمان خودم را با تو شکستم
نمیشد باورم اما ، چه زیبا باز من را سوی خود خواندی
عزیزا ، من گمان کردم که دیگر راه برگشتی برایم نیست
خداوندا ، مرا البته میبخشی
گمان کردم به جرم غفلت از تو
مرا راندی و در را پشت سر بستی
حبیبا باورش سخت است
اما تو ، مرا اینک برای آشتی خواندی؟؟؟
به پاس آشتی با تو ، اینک
من خدایا عهد میبندم
از این پس بی شکایت ، دوست خواهم داشت
بی توقع ، مهر می ورزم
خدایا ، سینه ام را رحمت پاک گشایش مرحمت فرما
به لبهایم ، تبسم را
به چشمم ، نور پاکت را
به قلبم ، مهرورزی را
خداوندا ، بلندای دعایت را عطایم کن
تو معشوق همه عالم
از این پس ، عاشقی را پیشه ام فرما
خدایا ، راستش من آدمیزادم
گاه گاهی گر گناهی میکنم
طغیان مپندارش
کریما ، من گناهی بنده ای دارم
و تو ، بخشایشی جنس خدا
آیا امید بخششم بیجاست ؟
خودت گفتی بخوان
می خوانمت اینک مرا دریاب
به چشمانیکه میجوید تو را ، نوری عنایت کن
و خالی دو دست کوچکم را
هدیه ای اینک عطا فرما
خودت گفتی کسی را دست خالی برنگردانید
کنون این اولین وآخرینم
بارالهاراست میگویم
دگر من با خدایم آشتی هستم
ببخشا آن گناهانی که دور از چشم مردم
در حضورت مرتکب گشتم
گناهانی که نعمتهای پاکت را مبدل کرد
خداوندا ، ببخشا آن گناهانی که باعث شد ، دعایم بی اثر گردد
گناهانی که امید مرا از تو پریشان کرد
خدایا پیش آنانی که می گویند
من را تو نمیبخشی
تو رسوایم مکن
من گفته ام : من مهربان پرودگار قادری دارم
که میبخشد مرا
آیا به جز این است؟
خدایا ، بین من با آنکه نامت را نمیخواند
فرقی نیست؟
اگر من رابه عدلت در میان آتش اندازی
در میان آتشت هم باز میگویم
هلا ای مردمان
من مهربان پروردگار قادری دارم
که او را دوست میدارم
چه پیوندی میان آتش و قلبی که مهر تو در آن پیداست ؟
وگیرم صبر بر آتش
ولیکن صبر بر دوری تو هرگز
خدایا خوب میدانم مرا تنها نمیخواهی
خدایا راست میگویی
غریب این زمین خاکیت
جز تو ، که را دارد؟
مرا مهمان دنیای خودت کردی
کریما تو پذیرایی از مهمان خودت را خوب میدانی
تو صاحب خانه خوبم
تو ظرف خالی مهمان خود را دوست میداری؟
خداوندا مرا جز تو خدایی نیست
و میدانم تو نومیدی ما امیدواران خودت را ، بر نمی تابی
اگر برگردم از پیش تو ، با دستان خالی
منکرانت شاد میگردند
خداوندا شهادت میدهم هستی
شهادت میدهم من مهربان پروردگار عادلی دارم
شهادت میدهم من مهربان قلبی زروح پاک او دارم
شهادت میدهم من قطره ای از روح اویم
گر چه گاهی خود نمیدانم
شهادت میدهم من قلب پاکی را برای مهرورزی دارم ، اما
خوب چه باک از آن که گاهی هم بگیرد او؟
گواهی میدهم من جلوه ای از ذات پاک کبریا هستم
و من هستم ، که او میخواست من باشم
می خواهم که من آنگونه ای باشم ، که می خواهد
بیا ای مهربان همراه خوب مهر آیینم
بخوان با من
بخوان زیرا اگر با هم بخوانیمش
جواب هر دومان را زود خواهد داد
خداوندا تو را من دوست میدارم
و میدانم تو نور آسمانها و زمین
هر لحظه با من ، از خودم نزدیکتر هستی
تو گرمای محبت را عنایت کن
زمینی بنده ام اما یقینی آسمانی را عطایم کن
خدایا مزه ی زیبای بخشش را به کام قلب ما بنشان
تو لبخند رضایت را عطایم کن
خدایا قلب ما را
منزل پاک خودت را ، از حسادتها رهایی ده
خدایا قدرتم ده تا ببخشم آنکه من را سخت آزرده ست
خدایای من چه میگویم
چنانم کن که می خواهی
مرا آن کن که میدانی...
«کیوان شاهبداغی»
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۲۵
پسر کُر