روشنفکری گفت: کربلایی! زیارت نرو ، پولش رو بده به فقیر...
کربلایی لبخندی زد و گفت:
خودم فقیر هستم ولی میخواهم زیارت بروم.
در ضمن، نیمی از پول زیارتم را ، فقرا کمک کردند.
راستی این را هم بگویم؛ به فقرا کمک نکن.
روشنفکر با حالت تعجب زده گفت: چرا؟؟؟
کربلایی به شانهاش زد و گفت: چون فقرا پولی را که دریافت میکنند، خرج زیارت میکنند...
روشنفکر، با حالتی تیره فکر و شرمسار، رفت و رفت و رفت، تا اینکه کربلایی از دور صدایش زد و گفت:
آهای..! این را هم بدان، که اگر لازم باشد، فقرا جانشان را هم میدهند...