خانه
خانه
خانه ای خواهم ساخت
آسمانش آبی
باز باشد همه پنجره هایش به پذیرایی نور
ساحت باغچه اش پر زنسیم
حوض ماهی پر آب
سر هر طاقچه شمعی روشن
قامت پاک درختانش سبز...
وتو را خواهم خواند ، که در این خانه کنارم باشی
دل این خانه به دیدار تو روشن گردد
سینه آینه تصویرتورا می جوید ، که در آیی چون نور
تو بدین خانه در آ
ای سر آغاز امید
من به دیدار تو می اندیشم
و به آرامش بودن با تو
این دل تنگ ، تو را می خواهد
ای که با آمدنت ، همدم روز و شب ام ، تنهایی ، خواهد رفت
تو بدین خانه بیا
در خیابان امید
کوچه باور سبز
نبش میدان صبوری ، آن جا
خانه ای خواهی یافت
سر در خانه چراغی روشن
روی سکویش گلدان گلی
در دل خانه اجاقی دلگرم
سر دیوار حیاط
یا کریمی به تو خواهد خندید
و به تو خواهد گفت ، من چه اندازه دلم تنگ تو بود
وسعت خانه به اندازه خوشبختی ماست
حد آن ، خانه همسایه نباشد هرگز
ته دیوار حیاط ، آخر وسعت اندیشه ماست
با حضور تو در این خانه ، چه جشنی بر پاست
من در این خانه به دیدار تو می اندیشم
سفره ای دارم از جنس دلم ، جنس حریر
کاسه ای آب ، دلی پر ز امید
و نگاهی که تو را می جوید
سینه ای دارم از جنس بلور
چه سر سفره ، چه در کنج حیاط
عشق خود را تو در این سینه ، عیان خواهی دید
من به شوق تو در این باغچه گل خواهم کاشت
گل یاسی خوشبو ، نسترن ، نرگس پاک
گل سرخی زیبا
بوته ای نیلوفر ، سر به دیوار حیاط
گل صد رنگ امید
گل صبرم را ، با آمدنت خواهم چید
لب هر پنجره گلدانی گل
و به هر گلدان ، شاخه ای از لبخند
آسمان شب این خانه ، پر از چشمک و مهتاب و نسیم
ناودانش پر موسیقی آب
شب در ایوان حیاط
نور مهتاب تو را خواهد دید
که به این خانه کوچک ، چه صفایی دادی
صبح فرداد ، که چشم و دل این خانه ، به لبخند تو روشن گردد
همگان می فهمند ، تو بدین خانه ، چو نور آمده ای
سر در خانه به خطی زیبا
می نویسم این را
غم نیاید اینجا
و بداند دیگر
خانه تو ، این جاست
# کیوان شاهبداغی #