آوای کُر

پیام های کوتاه
  • ۱۶ شهریور ۹۷ , ۱۲:۰۰
    جمعه
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندهای روزانه

نامه از خدا

شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۰۲ ق.ظ

نامه ای از او

تقدیم به آدم (ها)

سلامی از خداوند جهان
بر ساکن دنیای خاکی ، آدم تنها
حدیث این سفر از عرش عالی
تا زمین ، این فرش خاکی
من برایت باز می گویم
تو یادت هست ای آدم ، که می گفتم
حذر باید کنی از آن درخت ، اما
درخت کثرت دنیا فریبت داد
و خوردی میوه ی از جنس دنیا را
چشیدی مزه عصیان و طعم اختیارت را
پس از آن ، از مقام قرب ما ، باید تو می رفتی
تو را فرمان سکنی در زمین ، آنک برای مدتی معلوم
غریب این زمین خاکیم ، اما
تو شرمنده ، پشیمان ، سر به زیر افکنده
بردی نام آنانی که من ، بس ، دوست می دارم
قسم دادی مرا ، شاید ببخشم ، آن گناهت را
گمان کردی تو را راندم و در پشت سر بستم ؟
عزیزمن ، نفهمیدی تو را من دوست می دارم ؟
تو را ، آن اختیار ترک اولی بود
ومن را حکمتی والا
که می گوید تو را از درگهم راندم ؟
زمین باید تو می رفتی
ولیکن این زمین ، جایی برای دل سپردن نیست
تو ترسیدی رهایت می کنم
اما تورا گفتم ، دوباره باز می گردی
تو پرسیدی : زمین تبعید گاه آدم و حوا ؟
و من گفتم که نه ، اثبات عشق و باور اینجا
تو ترسیدی ، نیابی راه برگشت به سوی خالق خود را
تو را ترس فراموشی ، به زیر خاک خاموشی
تو را گفتم ، معادی باز در پیش است
زمستان، گر که می خشکد هزاران ساقه درسرما
تو باور کن ، بهاری تازه را با ما
تو گفتی : راه بین آسمان ها و زمین را من نخواهم یافت
تو را گفتم : رسولانی به ره آگاه ، می آیند
و تو گفتی ، و من گفتم
و تو گفتی ، و من گفتم ...
و تو خاموش ،
سر به زیر افکنده
حوا را نگه کردی
و فهمیدی که ، قهری با تو ، از ما نیست
دلت گرم خدایت شد ، خجل گردیده خندیدی
تو ماندی بر زمین
دل تنگ من ، اما
بدان شوقی که روزی ، باز برگردی
عزیزم ، حکمت ما را نمی دیدی
زمینی زندگانی را، تو باید امتحان صبر می دادی
که خلقت ، معنی وحدت به کثرت بود
و روزی باز این کثرت دوباره وحدتی در عشق خواهدیافت
تو ای از ما ، دوباره باز می گردی کنار ما
که این روح دمیده در تن خاکی ، نه از جنس زمین
از عالم روح و ملائک بود
و میدانستم آنجا سخت دلتنگ خدای خویش می گردی
و می جویی نشانی از خدای خویشتن اما
به جز یاد خدا ،
آری دگر چیزی ، دل تنگ تو را ، آرام نتوان کرد
در این دنیا ، تو سرگرم بجز من می شوی اما
تو ارامش بجز با من نخواهی یافت
دل شاد تو را ، شاید کسی
اما دل بشکسته و تنگ تو را
جز من کس دیگر ، نخواهد خواست
که بازی می دهد دنیا ترا
وانگه به چشمان پر از حسرت
پیام خواب می خواند
تو بیداری مهیا کن
مخواب اینجا ، دو چشم و گوش و دل ، بگشا
بخوابی گر تو در دنیا ، توفی یت ، تو را بیدار خواهد کرد
تو در دنیا بساط و توشه رفتن مهیا کن
بیاد آور سفر ، بانگ جرس آمد
تو هم بر بند محمل ها
دلت ، تنگ من اما شد ، نشانی میدهم
آنجا ، نشان من تو خواهی یافت
اگر دیدی که باران از تن عریان ابر خیس می بارد
تو دشت سینه ات را میزبان بارش ما کن ،
ترنم های باران را به گوش دل نیوشا شو
دو دستت را به پیش آور
بخوان راز پیام آسمانی را
بدان با قطره قطره بارش باران
برای مقصد هر قطره باران ، حضور یک ملک همراه خواهد داشت
دلت تنگ خدایت شد ، نوازش های باران را پذیرا شو
برای درک معنای محبت ، واژه رحمت
کناب آفرینش را ، به پیش چشم خود بگشا
بیاور صفحه باران رحمت را
بخوان معنای زیبای ترنم های باران را
تماشا کن تو باران را
ولیکن بگذر از باران ، خدای خالق باران تماشا کن
تو روزی غنچه زیبا ، گلی ، گلبرگ زیبا را اگر دیدی
بیاد آور شکفتن را
هزاران رنگ و بو از بستر این خاک سرد و تیره را بنگر
و این یعنی هزاران معجزه ، پیغمبران گل
رسولان خدا در قامت باران
نبی یعنی پیامی بر لب یک قاصدک
یعنی قسم بر خلقت موری
تماشای جهان در آیه های روشن نوری
تو باور کن خدایت را
مشامت ، عطر روز وصل را یاد اورد هر روز
فراموشت نگردد آن بهشت و جمع یاران را
تو بنگر سبزه و گل را
ولیکن بگذر از گل ، خالق گل را تماشا کن
تو خورشید جهان افروز را هر روزه می بینی
به یاد آور تو نام پاک رحمان را
که می بخشد به هستی ، بی نگاهی ، تا ببیند لایقش هستی ؟
اگردیدی تو گرما بخش و نور افروز را
آنک ، تو نور آسمانها و زمین ، آری خدایت را به یادآور
دلت تنگ ملاک گر شود ، پرواز قمری را تماشا کن
دلت تنگ نوازش های ما ، گر می شود
آری ، یتیمی را نوازش کن
تو بوی عشق می جویی ؟
سپید یاس خوشبویی مهیا کن
تبسم های ما را جستجو کردی
تلاطم های دریا را تماشا کن
که در کوهی ، رموز استواری ، سربلندی را ، تو خواهی دید
و در موری نشان قدرت ما را تو تماشا کن
تو در یک قطره یا دریا ، به یک میزان ، خدای خویش خواهی دید
اگر دیدی سیاهی را ، نپرس از من دلیل خلق تاریکی
بدان ظلمت ، نبود نور را گویند
که خلق ظلمت و شر من نخواهم کرد
و شر هم ، معنی نابودن خوبی ست
درونت ، من کتاب معرفت بگشودم اما
گوییا خواندن نمی خواهی
بخوان اینک کتاب فطرت خود را
بیابی گر خودت را ، خالقت را نیز خواهی یافت
بجز رد و نشان من ، چه می جویی؟
بگو جز من چه می بینی ؟
بگو جز من که می خوانی ؟
اگر چیزی تو می گویی ، فقط ما را تو می گویی
ولیکن بنده خاکی ، خودت این را نمی دانی
به اسم ما تو می گویی
تو آیا جز به نام ما ، به نام دیگری ایا توانی خواند؟
به اسم ما شروع کن صبح زیبا را
به نام ما ، تو عاشق شو
به اسم ما تولد ، بودن و
وانگه وفات زندگانی را
که هستی فرصتی خوبی برای درک زیبایی ، نه این دنیاست
نترس از مرگ
بسان طعم سیب تازه و زیتون
بچش طعم وفاتت را
برای درک آغوشم ، تو را یک نعمتی چون مرگ ، در پیش است
مترس از مرگ ، تو نامش را تولد نه
چه فرقی می کند ، وقتی گروهی نام آنرا مرگ بگذارند
وفات از عالم خاکی ، تولد پیش ما ، این عالم باقی
چرا اندوه ، برای این تولد ، جشن ها باید
تو بعد از این دو روز در زمین
آغوش من را باز خواهی یافت
فراموشت نگردد وعده دیدار
تو را من حافظم
آری خدا حافظ ،
تو را ای بنده بیدار...





# کیوان شاهبداغی #

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">