خانه دوست (۱)
خانه دوست کجاست؟
خانه دوست کجاست؟
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که بر لب داشت به تاریکی شنها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
«نرسیده به درخت، کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در میآرد
پس، به سمت گل تنهایی میپیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین میمانی
و تو را ترسی شفاف فرا میگیرد
در صمیمیت سیال فضا، خشخشی میشنوی
کودکی میبینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او میپرسی
خانه دوست کجاست؟
************* ************ *************
اینم جوابی به سهراب سپهری:
من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم، پُرِ دوست
کُنجِ هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هرکسی می خواهد، واردِ خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بویِ گلِ سرخ، به من هدیه کند
شرطِ وارد گشتن، شست و شوی دلهاست
شرط آن، داشتنِ یک دلِ بی رنگ و ریاست
بر درش، برگِ گلی می کوبم
روی آن با قلمِ سبزِ بهار
می نویسم ای یار
خانه ی ما اینجاست
تا که سهراب، نپرسد دیگر
“خانه دوست کجاست؟ “