آوای کُر

پیام های کوتاه
  • ۱۶ شهریور ۹۷ , ۱۲:۰۰
    جمعه
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سفر» ثبت شده است

چگونه می‏توان گفت: بر عذاب دوزخ صبر می‏کنم، ولی بر فراق خداوند توان صبر ندارم؟


پاسخ : مادر برای دیدار فرزندش که در منطقه‏ ای دور مشغول تحصیل یا خدمت است، مشکلات سفر را تحمل و سرما و گرما را بر خود هموار می‏کند، اما اگر وقتی به مقصد رسید به او بگویند فرزندت از اینجا به جای دیگر منتقل شده است، می‏گوید: بر سرما و گرما مشکلات سفر صبر می‏کنم، اما چگونه فراق فرزندم را تحمل کنم.

همچنان که حضرت علی (علیه السلام) در دعای کمیل می‏گوید: صَبَرْتُ علی عذابِک فَکَیفَ أَصْبِرُ علی فِراقِک خدایا! بر عذاب تو صبر می‏کنم، ولی چگونه بر فراق تو صبر کنم؟

خدایا ، بین من با آنکه نامت را نمیخواند
فرقی نیست؟
اگر من رابه عدلت در میان آتش اندازی
در میان آتشت هم باز میگویم
هلا ای مردمان!
من مهربانِ پروردگارِ قادری دارم
که او را دوست میدارم
چه پیوندی میان آتش و قلبی که مهر تو در آن پیداست ؟
وگیرم صبر بر آتش
ولیکن صبر بر دوری تو هرگز

( کیوان شاهبداغی)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۴۷
پسر کُر

سفر

صدایی از درون باغ می آید
کسی آهسته میخواند
وشب ، آرام و پاورچین بساط کهنه خود را درون باغ آورده است
صدایی نیست،نوری نیست،
امید روشنایی از چراغ هیچ روزن نیست
کنارآتشی کوچک ، نشستم چشم در راه کسی ، کز دور می آید
نوشتم آخرین حرفی که باید گفت
اجاق خانه ام سرد است
وهیزم نرم نرمک می رود تا عمق خاکستر
من امشب چشم درراه کسی هستم ، که می آید
سفر آغاز باید کرد
ز پشت شیشه ، آن سوی حیاط
گلدان یاسی را که بادستان خود ، روح و حیات تازه اش دادم،
میان سوز سرما، چشم در راه بهاری تازه ، افسرده ست
نمی دانم چرا دیگرنمی ترسم
ازاین نامهربانی ها ، بسی خستم
رفیقی،مهربانی،دست گرمی رانمی بینم
و او پرسید : می آیی؟
و من گفتم : دگر خستم ،می آیم
نمی دانم برای این سفر آخر چه بایدبرد؟
نمی دانم به آنجایی که باید رفت ،سرما هست،گرما هست
چقدر ره توشه باید داشت؟
و شب پیشانی سرد خودش را ، پشت قاب شیشه چسبانید
و تاریکی نگاهم کرد
نشانی را به او دادم
به اوگفتم شب هنگام بیدارم
میان کهکشان راه شیری
کمی آنسوترک منظومه شمسی
زمین ، مهد هبوط حضرت آدم
بیاایران
سرای عاشقان پاک باایمان،ته بن بست تنهایی
منم کیوان
نشستم چشم در راهت که می آیی
چه بایدگفت دراین آخرین گفتار
چه اندازه کنون دستان من خالیست
خداحافظ عزیزانم،برادر،خواهرم ای دوست،همسایه
وای یاورترین همراه، ای مادر
من امشب آخرین اکسیژن سهم خودم را
آخرین نوری که باید در دو چشم خسته ام می رفت
آخرین صوتی که باید گوشهای کوچکم رامرتعش می کرد
آخرین آبی که می بایست،نوشیدم
آخرین بار ازکنارپنجره تا دوردست کوچه رادیدم
ببینم هیچ کس آیاسراغی ازمن تنهانمی گیرد
ولی افسوس ، کوچه همچنان تنها وخالی بود
دگرسهمی ازاین دنیاندارم
سفردرپیش ودستانم بسی خالسیت
من امشب چشمهایم آخرین تصویر را
ازحوض و نور و آیینه برداشت
و امشب دستهایم ، آخرین سردی،سرمای زمستان راتحمل کرد
چه اندازه تنم لبریزتنهایی است
لباسم رابتن کردم
سپیدی رنگ زیبایی است
بفرمایید درباز است
او آمد
به اوگفتم خدا را شکر رخصت داده ، می آیم
که این مهمان ناآرام را ، صاحبخانه اش ، از دور میخواند
نگاهم در وداع آخرین درخانه میچرخد
خداحافظ ای آینه دیوار
خداحافظ ای پیراهن آبی
خداحافظ ، ای بوی فتیرگرم
ای نان و پنیر و سبزی و ریحان
تمام خاطرات زندگی بدرود
و ای تصمیم کبری ، کوکب و دندان شیری با شما بدرود
خداحافظ تمام مشق های نانوشته
خداحافظ نسیم صبحگاهی دانه های شبنم بیدار
تو را بدرود ، ای آفتاب روشن فردا
گمان کردم ، راهی دوردرپیش است
میان این دو منزل ، ره چه کوته بود
میان آن تولد تا سفر ، اندازه غفلت بود
من اینجا آنقدر ماندم که گردخستگی آن تولد را ز تن شویم
توان و توشه منزلگه جاوید را آماده اش سازم
ومی دانم چرادیگر نمی ترسم
که این منزل نه پابرجاست
که ره ، پیش از من آماده است ومن را بازمیخواند
عزیزانم مرا با آبرویم غسل فرمایید
درون باغ تنهایی
کنارحوض خاموشی
و با یک چاله خاکی ، هم آغوشی
خداحافظ عزیزانم
قدمهایم،امیدم،قلب بیمارم
خداحافظ نگاه مانده برراهم
و او جامی بدستم داد
بنوش ای نفس ،گوارایت
چه طعم تازه ای دارد
عجب حس غریبی درتنم جاری است
شمارابازخواهم دید
ومن رفتم و تادیدار آینده ،
سلامی نو
خداحافظ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۶ ، ۰۹:۳۵
پسر کُر