دو رکعت عاشقی
دو رکعت عاشقی
چه زیبا آسمانی
مهربان ماهی
و گرما بخش خورشیدی
و چشمانی که می بیند ترا
گوشی ، پذیرای طنین گرم پیغامت
و دستانی به سوی بی کرانت
وین ، طپنده قلب پر مهری که می خواند ترا
گرما سرشکی ، در کنارت ، در حضورت
اینک پر از نورم
بر این باور که تو هستی
و می دانی که من هستم
همان جایی ، همان وقتی ، همان جوری
که می خواهی که من باشم
نمی ترسم
چو می دانم ، تو هستی در کنارم
مهربانم ، آشنای خوب همراهم
تو نور آسمانها و زمین
اینک نشانم ده ، قرارم ده
مرا از این حجاب ظلمت وین پرده های نور ، بیرون کن
نگیر از من نیازم را ، خودت را
عاشقم فرما
زمینی عشق را بی یاد تو ، هرگز نمی جویم
که قبل و بعد و با هر چیز ، من تنها تو را دیدم
چه زیبا خالقی دارم
که زیبایی من را دوست میدارد
بیاندیشم به زیبایی ، به زیبایی سخن گویم
تا که کردارم به زیبایی بیانجامد
سلامم ده
و تسلیم و توکل راعطایم کن
چه تقدیری مرا فرموده ای اینک ، نمی دانم
نسیمی ، باد همراهی ، یا که طوفانت
چه باک ، گر ریشه دارد ، با تو ایمانم
سلام ای هق هق آرام شب هایم
سلام ای رویش همراهیت در عمق ایمانم
هلا ای جمله مهمانان، بخوانید خالق یکتا
کنار سفره هستی
گر ، ما به دعوت آمدیم
با خود چه آوردیم ؟؟
سلامی ، دست مهری ، خرده عشقی ، ساده لبخندی ؟؟
بفرمایی ، به همنوئی به لب هامان بگو جاریست ؟
نگاه مهربانانه ، بر این هم سفره گان داریم ؟
دو زانو می توان بنشست ، تا جای رفیقی بر سفره مهیا کرد
به روی سفره دنیا عزیزم ، دگر سالم نمکدانی بگو باقیست ؟
و لفظ شکر ، نه بر گفتار ، بر کردار ما جاریست ؟
بجای آرزوی بهره مندی
بیا تا ما سعادت را از او خواهیم
خدا با ماست ، ما هم با خدا باشیم
به نورش ، دیده هامان را شفا بخشیم
ببینیم آبی دریا ، خروش رود را
رقص و سماع شاپرک ها را
زمینی بنده ای اما
تو روحی آسمانی در بدن داری
کمی با آسمان نزدیکتر باشیم
نسیمی می وزد گاهی ،
به گوش دل ، دعای قاصدک ها را نیوشا شو
دو رکعت عاشقی فرما
کویری روزگاران را به باران ، آشنایی ده
دعای جیر جیرک را به آمینی ، تو راهی کن
به هستی با چنان چشمی که جمله ، جلوه اویند
یکتا شو
بپوشان عیب مردم را
ببخشا ، رحم کن
با بینوایان ، همنوایی کن
خلاصه با تو می گویم
عزیزا
به اهلش واگذار اینک امانت را
خلیفه!
گاه گاهی هم خدایی کن.
«کیوان شاهبداغی»