آوای کُر

پیام های کوتاه
  • ۱۶ شهریور ۹۷ , ۱۲:۰۰
    جمعه
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۹۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

امام علی علیه السلام می فرمایند:

 در شگفتم از کسی که او را به خیر و نیکی توصیف کنند و خود میداند که خیری در او نیست چگونه راضی و خوشنود شود (و آن را تکذیب نکند و شرمسار نگردد)

 عجبت لمن یوصف بالخیر الّذی یعلم أنّه لیس فیه کیف یرضی


غررالحکم

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۶ ، ۰۹:۲۲
پسر کُر


من همانم که دلم پر شده از غلغله و خودخواهی


از درد و الم و تنهایی



و در این تنهایی دل من می خندد، هرزگی میکند ، 

هی می لرزد



دل من جای هزاران اشیاء


جای هزاران علف و کوه و در و دشت و گیاه


آری! چه درونم تنهاست.


دلم من می‌خواهد آرامشی داشته باشم همه از 

جنس بهار


همه از نور و گیاه


تا که دور کنم این همه بی پروای


در زمستانی بدین عریانی


دل من می‌خواهد رنگ نوری بزنم بر همه جا


تا نبیند همه را


به جز آن خالق زیبا را...



💗💗💗💗💗💗💗




خدایا! ای آرامش من!

دلم به دنبال آرامشی طوفانی است

عطایم بفرما....

💗💗💗💗💗💗💗💗

حرف دلم:

من ؛ آرامش ؛ خدا

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۰۲
پسر کُر

مشکلات اقتصادی در زندگی حضرت صدیقه کبری

وجود مشکل و سختی برای تکامل معنوی انسان یک امر ضروری و اساسی می باشد.

قرآن کریم نیز میفرماید: یا أیها الإنسان إنَّک کادح الی ربک کدحا  فملاقیه(انشقاق ۶)ای انسان تو با سختی به پروردگارت میرسی...

اصولا استعداد های روحی که خداوند در وجود انسان قرار داده با سختی شکوفا می شود. لذاست که اگر زندگی اولیاء خدا را بررسی کنیم، مشاهده خواهیم کرد که مشکلات و سختی های زیادی در زنگی ایشان وجود داشته است.

زندگی حضرت فاطمه سلام الله علیها از این قاعده مستثنی نبوده است. سعی میکنم قسمتی از مشکلات آن حضرت را برای شما بیان کنم و از زندگی حضرت در تحمل سختی ها و مشکلات الگو بگیریم


*خانه غیر شخصی:

حضرت زهرا سلام الله علیها در سالهای اول ازدواجشان فاقد خانه مستقلی بودند ودر خانه عاریه ای حارث بن نعمان زندگی می‌کردند. با اینکه خود حارث افتخار میکرد و به رسول خدا هم عرض کرد:یا رسول الله ! أنا و مالی للّهِ و لرسوله( ای رسول خدا من و مالم برای خدا و رسولش است(بحار -۱۹-ص۱۱۳)


*کمبود شدید امکانات زندگی:

روزی حضرت خطاب به پدرشان فرمودند:

یا رسول الله إنّی و ابن عمّی ما لنا فراش إلّا جلد کبش ننام علیه بالیل ؛ ای رسول خدا من و پسر عمویم(علی) چیزی از وسایل رفاهی جز پوست گوسفندی که شب ها بر روی آن می خوابیم نداریم. (عوالم العلوم و المعارف ، ج۱۱، قسم ۱، فاطمه، ص۴۶۸)


*فروش وسایل زندگی:

مشکلات اقتصادی آنقدر در زندگی حضرت زیاد بود که برای تامین لوازم زندگی مجبور به فروش مقداری از لباس های خود شدند.

«خرج علی بن ابی طالب علیه السلام یبیع ازار فاطمه لیاکلوا بثمنه فباع بِسِتَّهِ دراهم ؛ حضرت علی از خانه خارج شد در حالی که لباسی از لباس های حضرت زهرا را در دست داشت و قصد فروش آن را داشت تا با پول آن مقداری از نیازمندی های زندگی را فراهم سازد، پس آن لباس را به شش درهم فروخت.» (عوالم العلوم و المعارف ، ج۱۱، قسم ۱، فاطمه، ص۴۹۹)


*نداشتن غذایی برای خوردن:

روزی امیر المومنین وارد منزل شد و از حضرت غذایی را طلب کرد که فاطمه فرمود:« ما من عندنا شیء و إنَّنی منذ یومین اعلل حسناً و الحسین؛ در خانه چیزی نیست و من دو روز است که با بهانه های مختلف حسن و حسین را به گونه ای سرگرم می کنم تا بهانه و بی تابی هایزیادی نکنند»(بحار الأنوار-41-258)

حتی در تاریخ آورده اند که حضرت شروع به بافندگی کردن  تا از محل درآمد آن کمک هزینه ای برای زندگی فراهم شود(فرهنگ فاطمیه،مهدی نیلی پور،ص512)

انشاءالله که بتونیم ادامه راه ایشان را بدهیم...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۶ ، ۱۹:۳۸
پسر کُر


 در یکى از روزهاى سال 1362، زمانى حضرت آیت الله العظمى امام خامنه اى، رییس جمهور وقت، براى شرکت در مراسمى از ساختمان ریاست جمهورى، واقع در خیابان پاستور خارج مى شد، در مسیر حرکتش تا خودرو، متوجه سر و صدایى شد که از همان نزدیکى شنیده مى شد.

صدا از طرف محافظ ها بود که چند تاى شان دور کسى حلقه زده بودند و چیزهایى مى گفتند، صداى جیغ مانندى هم دائم فریاد مى زد:

آقاى رییس جمهور!

آقاى خامنه اى! من باید شما را ببینم.

رییس جمهور از پاسدارى که نزدیکش بود پورسید:

چى شده؟ کیه این بنده خدا؟

پاسدار گفت:

نمى دانم حاج آقا! موندم چطور تا اینجا تونسته بیاد جلو.

پاسدار که ظاهرا مسئول تیم محافظان بود، وقتى دید رییس جمهور خودش به سمت سر و صدا به راه افتاد، سریع جلوى ایشان رفت و گفت:

حاج آقا شما وایسید، من مى رم ببینم چه خبره.

بعد هم با اشاره به دو همراهش، آن ها را نزدیک رییس جمهور مستقر کرد و خودش رفت طرف شلوغى، کمتر از یک دقیقه طول کشید تا برگشت و گفت:

حاج آقا! یه بچه است، میگه از اردبیل اومده اینجا و با شما کار واجب داره، بچها میگن با عز و التماس خودشو رسونده تا اینجا، گفته میخوام قیافه آقاى خامنه اى رو ببینم، حالا میگه میخوام باهاش حرف هم بزنم.

رییس جمهور گفت:

بذار بیاد حرفش رو بزنه، وقت هست.

لحظاتى بعد پسرکى 12-13 ساله از میان حلقه محافظان بیرون آمد و همراه با سر تیم محافظان، خودش را به رییس جمهور رساند. صورت سرخ و سرما زده اش، خیس اشک بود. هنوز در میان راه بود که رییس جمهور دست چپش را دراز کرد و با صداى بلند گفت:

سلام بابا جان! خوش آمدى.

پسر با صدایى که بغض و هیجان مى لرزید، به لهجه ى غلیظ آذرى گفت:

سلام آقا جان! حالتان خوب است؟

رییس جمهور دست سرد و خشکه زده ى پسرک را در دست گرفت و گفت:

سلام پسرم! حالت چطوره؟

پسر به جاى جواب دادن تنها سر تکان داد، رییس جمهور از مکث طولانى پسرک فهمید زبانش قفل شده، سر تیم محافظان گفت:

اینم آقاى خامنه اى! بگو دیگر حرفت را.

ناگهان رییس جمهور با زبان آذرى سلیسى گفت:

شما اسمت چیه پسرم؟

پسر که با شنیدن گویش مادرى اش انگار جان گرفته بود، با صداى هیجان و به ترکى گفت:

آقا جان! من مرحمت هستم، از اردبیل اومدم تهران که شما را ببینم.

حضرت آقا دست مرحمت را رها کرد و دست روى شانه او گذاشت و گفت:

افتخار دادى پسرم، صفا آوردى، چرا اینقدر زحمت کشیدى؟ بچه ى کجاى اردبیل هستى؟

مرحمت که حالا کمى لبانش رنگ تبسم گرفته بود گفت:

انگوت کندى، آقا جان!

رییس جمهور پرسید:

از چاى گرمى؟

مرحمت انگار هم ولایتى پیدا کرده باشد تندى گفت:

بله آقا جان! من پسر حضرتق لى هستم.

حضرت آقا گفتند:

خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه.

مرحمت گفت:

آقا جان! من از اردبیل آمدم تا اینجا که یک خواهشى از شما بکنم.

رییس جمهور عبایش را که از شانه راستش سر خورده بود درست کرد و گفت:

بگو پسرم چه خواهشى؟

مرحمت گفت:

آقا خواهش مى کنم به آقایان روحانى و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم (ع) نخوانند!

حضرت آقا گفتند:

چرا پسرم؟

مرحمت به یک باره بغضش ترکید و سرش را پایین انداخت و با کلماتى بریده بریده گفت:

آقا جان! حضرت قاسم(ع) 13 ساله بود که امام حسین(ع) به او اجازه داد برود میدان و بجنگد، من هم 13 سالم است ولى فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمى دهد به جبهه بروم، هر چه التماسش میکنم، میگوید 13 ساله ها را نمى فرستیم، اگر رفتن 13 ساله ها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم(ع) را چرا مى خوانند؟

حالا دیگر شانه هاى مرحمت آشکارا مى لرزید، رییس جمهور دلش لرزید، دستش را دوباره روى شانه مرحمت گذاشت و گفت:

پسرم! شما مگر درس و مدرسه ندارى؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است.

مرحمت هیچى نگفت، فقط گریه کرد و حالا هق هق ضعیفى هم از گلویش به گوش مى رسید، رییس جمهور مرحمت را جلو کشید و در آغوش گرفت و رو به سر تیم محافظانش کرد و گفت:

یک زحمتى بکش به آقاى... تماس بگیر، بگو فلانى گفت این آقا مرحمت رفیق ما است، هر کارى دارد راه بیاندازد، هر کجا هم خودش خواست ببریدش، بعد هم یک ترتیبى هم بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل، نتیجه را هم به من بگویید.

حضرت آقا خم شد، صورت خیس از اشک مرحمت را بوسید و فرمودند:

ما را دعا کن پسرم، درس و مدرسه را هم فراموش نکن، سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان و...

کمتر از سه روز بعد، فرمانده سپاه اردبیل، مرحمت را خوشحال و خندان دید که با حکمى پیشش آمد، حکم لازم الاجرا بود، مى توانست باز هم مرحمت را سر بدواند، ولى مطمئن بود که مى رود و این بار از خود امام خمینی(ره) حکم مى آورد، گفت اسمش را نوشتند و مرحمت بالازاده رفت در لیست بسیجیان لشکر 31 عاشورا.

مرحمت به تاریخ هفدهم خرداد 1349 در یک کیلومترى تازکند "انگوت" در روستاى چاى گرمى، متولد شد. امام که به ایران برگشت، مرحمت کلاس دوم دبستان بود، 13 ساله که شد، دیگر طاقت نیاورد و رفت ثبت نام کرد براى اعزام به جبهه، با هزار اصرار و پادرمیانى این آشنا و آن هم ولایتى، توانست تا خود اردبیل برود، اما آنجا فرمانده سپاه جلوى اعزامش را گرفت. مرحمت هر چه گریه زارى کرد فایده اى نداشت. به فرمانده سپاه از طرف آشناهاى مرحمت هم سفارش شده بود که یک جورى برش گردونند سر درس و مشقش. فرمانده سپاه آخرش گفت:

ببین بچه جان!

براى من مسئولیت دارد.

من اجازه ندارم 13 سالها را بفرستم جبهه. دست من نیست.

مرحمت گفت:

پس دست کى است؟

فرمانده گفت:

اگر از بالا دستور بدهند من حرفى ندارم.

همه این ها ترفندى بود که مرحمت دنبال ماجرا را نگیرد. یک بچه 13 ساله روستایى که فارسى هم درست نمى توانست صحبت کند، دستش به کج مى رسید؟ مجبور بود بى خیال شود. اما فقط سه روز بعد مرحمت با دستورى از بالا برگشت.

مرحمت بالازاده تنها یک سال بعد، در عملیات بدر، به تاریخ 21 اسفند 1363 با فاصله بسیار کمى از شهادت فرمانده دلاور لشکر 31 عاشورا شهید مهدى باکرى، بال در بال ملائک گشود

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۶ ، ۰۹:۰۷
Mehrdad Hassani

انگیزه های اشتباه برای ازدواج:

  1. فرار از خانواده
  2. لج بازی با پدر و مادر
  3. جبران شکست عشقی
  4. فشار خانواده و اجتماع
  5. زخم چشم گرفتن و تلافی کردن
  6. برآورده کردن آرزوی پدر و مادر
  7. احساس گناه و عذاب وجدان (این در صورت قول دادن به ازدواج با کسی یا رابطه داشتن با او قبل از ازدواج است به گونه ای که اگه با او ازدواج صورت نگیرد احساس گناه و عذاب وجدان به آدم دست میده درحالی که او مورد مناسبی برای ازدواج نیست)
  8. جذابیت ظاهری
  9. داشتن درد و هدف مشترک( مثلا بگویند چون ما تو یک سیستم مشترک کار میکنیم پس هدف و دغدغه ما مشترکه در نتیجه با هم ازدواج میکنیم)
  10. بالا رفتن سن( که بیشتر در خانم ها اتفاق می‌افتد واسترس از این دارند که شاید کسی با او ازدواج نکنه وغافل از اینکه اگه با این هدف با مورد نامناسب ازدواج کنند از زندگی خود لذت نمی برند و ...)
  11. پول و ثروت
  12. ارضای جنسی
  13. داشتن فرزند( مثل اینکه بگوید من فرزند دارم و فرزندم نیاز به یک بالا سر داره و...)
  14. صرفا برای استقلال (بیشتر در فرزندانی که از طرف خانواده محدودیت زیادی دارند)
  15. داشتن یک مراقب (ازدواج میکنم برای اینکه یکی بالای سرم باشه و...)
  16. دلسوزی

امیدوارم که مطالب خوبی براتون باشه...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۶ ، ۰۷:۰۴
پسر کُر

عکس نوشته زندگی حضرت فاطمه زهرا سلام الله 

علیها

 از تولد تا شهادت...

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۱۶:۵۳
پسر کُر

تقریباً اوایل سال 72 بود که در خواب دیدم در محور «پیچ انگیز» و شیار «جبلیه» در روی تپه ی ماهورها، شهیدی افتاده که به صورت اسکلت کامل بود و استخوان هایش سفید و براق! شهید لباسی به تن داشت که به کلی پوسیده بود. وقتی شهید را بلند کردم، اول دنبال پلاک شهید گشتم و پلاک را پیدا کردم، بسیار خوانا بود، سپس جیب شهید را باز کردم و یک کارت نارنجی رنگ خاک گرفته از جیب شهید درآوردم. روی کارت را دست کشیدم تا اسم روی کارت مشخص شد، بنام «سید محمدحسین جانبازی» فرزند «سهراب» از استان «فارس» که یک باره از خواب بیدار شدم.

خواب را زیاد جدی نگرفتم ولی در دفترچه ام شماره پلاک و نام شهید را که هنوز به یاد داشتم، یادداشت نمودم. حدود دو هفته بعد به «تفحص» رفتیم، در محور شمال «فکه» با برادران اکیپ مشغول گشتن شدیم. من دیگر ناامید شده بودم، یک روز دمدم های غروب بود که داشتم از خط برمی گشتم. رفتم روی یک تپه نشستم و به پایین نگاه کردم. چشمم به یک شیار نفررو افتاد. در همین حین چند نفر از بچه ها که درون شیار بودند، فریاد زدند: «شهید! شهید!» و چون مدت ها بود که شهید پیدا نکرده بودیم همگی ناامید بودیم. جلو رفتم، بچه ها، شهید را از کف شیار بیرون آورده بودند، بالای سر شهید رفتم. دیدم شهید کامل و لباسش هم پوسیده است.

احساس کردم، شهید برایم آشناست. وقتی جیب شهید را گشتم، کارت او را درآوردم و با کمال حیرت دیدم روی کارت نوشته شده: «محمدحسین جانبازی»! وقتی شماره پلاک را با شماره پلاکی که در خواب دیده بودم مطابقت دادم، متوجه شدم همان شماره پلاکی است که در خواب دیده بودم، فقط تنها چیزی که برایم عجیب بود نام «سید» بود! من در خواب دیده بودم که روی کارت نوشته: «سید محمدحسین جانبازی» ولی در زمان پیدا شدن شهید فقط نام «محمدحسین جانبازی» فرزند «سهراب» اعزامی از استان «فارس» ذکر شده بود. این جا بود که احساس کردم لقب «سیدی» را بعد از شهادت از مادرش زهرا (س) عاریت گرفته است! و جز این نبود!


راوی : برادر نظرزاده


آن کس که تو را شناخت جان را چه کند.      فرزند و عیال و خانمان را چه کند 

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی.       دیوانه تو هر دو جهان را چه کند(مولوی

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۴۵
Mehrdad Hassani


آبان ماه سال 59 بود.

روز عاشورا آماده شدم تا به هیئت بروم ساعت ده صبح بود.یکدفعه ضعف شدیدی در بدنم حس کردم.گویی جان از بدنم خارج  می شد.همان جا کنار در نشستم.نفهمیدم خواب بودم یا بیدار.یکدفعه محمد پسرم را دیدم که با فرق خونین روی زمین افتاده!چند روزی ازعاشوراگذشت .شخصی که می گفت از همرزمان محمد است به خانه ما آمد.

ایشان گفت:صبح عاشورا با سی نفر از بچه های سپاه سر پل ذهاب به عملیات رفتیم.در راه در کمین ضد انقلاب گرفتار شدیم .از جمع بچه ها فقط من توانستم از میان کوه و تپه ها فرار کنم.بقیه بچه ها به شهادت رسیدند.پرسیدم شما محمد من را دیدی ؟مطمئن هستی شهید شده؟!گفت:بله،اتفاقا ایشان را دیدم.گلوله ای به فرق سر او اصابت کرد وروی زمین افتاد پرسیدم چه ساعتی این اتفاق افتاد؟گفت:حدود ساعت ده صبح!اما من سالها در آرزوی دیدار پسرم بودم.هیچ خبری از او نداشتم.تا اینکه دو سال قبل ناراحتی قلبی من شدید تر شد.آنقدر که هیچ کاری نمی توانستم انجام دهم.تا اینکه انتظار من به سر آمد.!

یک شب در عالم رویا پسر من محمد با لباس سپاه و یک اتومبیل زیبا به دیدار من آمد.با هم به بهشت زهرا بر سر مزار حسین پسر دیگرم رفتیم.

آنجا خیلی خلوت بود.همین که به مزارحسین رسیدیم یکدفعه جمعیت زیادی در کنار ما جمع شده اند.آنها به من ومحمد سلام کردند .فهمیدم آنها شهدا هستند.بعد محمد من را به خانه رساند.واشاره ای به قلب من نمود.یکدفعه از خواب  پریدم.پزشک معالج هم باورش نمی شد .هیچ اثری از ناراحتی قلبی  بجا نمانده بود.قلب من دیگر هیچ مشکلی پیدا نکرد.

از آن روز هم پسرم مرتب به من سر میزد.

آخرین بار روز عاشورا بود.دی ماه سال 88.وقتی در غروب عاشورا صحنه های هتک حرمت به این روز عزیز از تلویزیون پخش شد فقط اشک می ریختم .همان شب باز پسرم به دیدن من آمد با هم به باغ زیبایی رفتیم در گوشه باغ نهر آبی  بودکه اطراف آن را درختان وچمن پوشانده بود.یکدفعه حضرت امام را دیدم .با همان هیبت زمان حیات.پیراهن بلند سفید بر تنشان بود مشغول وضو بودند.جلو رفتم وسلام کردم .حضرت امام با خوشرویی جواب دادند . بی مقدمه گفتم :آقا این چه وضعی که به وجود آمده!چرا بعضی این کارها را میکنند؟!حضرت امام لبخندی زدوفرمود:دلتان قرص باشد هیچ اتفاقی نمی افتد!   تمام شد... 

راوی:مادر شهیدان محمد وحسین دهلوی

منبع:کتاب شهید گمنام (مصاحبه ۳۰ شهریور ۸۹با مادر شهید)در ادامه حضرت امام در مورد سرنوشت بعضی افراد وگروه های سیاسی مطالبی به این مادر گفتند.

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۶ ، ۱۱:۴۴
Mehrdad Hassani

برای شناسایی به منطقه ی چنانه رفته بودیم. شرایط بسیار سختی بود. نه غذا به اندازه ی کافی داشتیم و نه آب. طلبه ای با ما بود که سختی بر او بسیار فشار می آورد و او از این موضوع ناراحت بود و می گفت: «من باید خودم را بسازم.»

یک روز او را بسیار سرحال دیدم، پرسیدم: «چه شده؟ این طور سرحال شدی!» پاسخ داد: «دیشب وقتی استتار کرده بودیم، در خواب، صحرای وسیعی را در مقابلم دیدم و آقایی را که صورتش می درخشید.» به احترام ایشان ایستادم و سؤال کردم «آقا عاقبت ما چه می شود؟»

فرمودند: «پیروزی با شماست ولی اگر پیروزی واقعی را می خواهید، برای فرج من دعا کنید.» باز پرسیدم: «آقا من شهید می شوم؟» فرمودند: «اگر بخواهی، بله. تو در همین مسیر شهید می شوی، به این نشانی که از سینه به بالا چیزی از بدنت باقی نمی ماند. به برونسی بگو پیکرت را به قم ببرد و به خانواده برساند.»

این طلبه وصیت نامه اش را نوشت و از شهید برونسی خواست که هر وقت شهید شد، جنازه اش را به قم برساند. چند روز بعد دشمن متوجه حضور ما شد و ما را به گلوله بست. طلبه ی جوان شهید شد و از سینه به بالا، چیزی از بدنش نماند.


راوی : محمد قاسمی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۵۹
Mehrdad Hassani

3 روز مانده به چهلم علی، وصیت نامه اش به دستم رسید. وصیت نامه را باز کردم. علی نوشته بود: «پدر جان من دوست دارم که در وادی رحمت در کنار سایر دوستانم به خاک سپرده شوم».

اما وصیت نامه دیر به دست ما رسید و ما علی را در قبرستان ستارخان دفن کردیم. احساس ملامت می کردیم. به هر کجا سرزدم تا اجازه ی انتقال جنازه اش را بگیرم، موفق نشدم. از امام اجازه ی نبش قبر خواستیم، اما اجازه ندادند، ناچار گذاشتیم جنازه در همان قبرستان ستارخان بماند، اما هر وقت علی را در خواب می دیدم، می گفت: «هرچه احسان دارید، به وادی رحمت بیاورید. من در آن جا کنار دوستانم هستم و فقط به خاطر شما به قبرستان ستارخان می آیم.»

این شد که پنج شنبه ها به وادی رحمت می رفتم و بعدازظهرها به ستارخان. تا این که 13 سال بعد از طرف شهرداری خبر آوردند که گورستان جاده کشی می شود، باید اجساد و اموات انتقال پیدا کنند. درست در سالگرد شهادت علی برای انتقال جنازه ی او به قبرستان ستارخان رفتیم. بر سر مزار حاضر شدیم و خاک آن را برداشتیم. به سنگ ها که رسیدیم، خودم خواستم که روی سنگ ها را جارو کنم تا خاک به استخوان ها و روی جنازه نریزد.

سنگ اول را که برداشتم، بوی عطر شهید بیرون زد که بچه ها به من گفتند: «حاجی گلاب ریختی؟» گفتم: «نه، مثل این که این بو از قبر می آید،» عطر جنازه همه جا را گرفت. سنگ ها را که برداشتم نایلون را بلند کردم، دیدم سنگین است. آن را بغل کردم، دیدم که سالم است. صورتش را داخل قبر زیارت کردم. مثل این بود که خوابیده است و همین شامگاه او را دفن کرده ایم.

با دیدن این صحنه یک حالت عجیبی به من دست داد، قسمت سبیل هایش عرق کرده و سالم بوده و در همان حال مانده بود. موهای صورتش و سبیل هایش هنوز تازه بود. موها و پلک ها همه سالم بودند. مثل این بود که در عالم خواب است. دستم را که انداختم به نایلون پایینی، چند تا از انگشت هایم خونی شد، مادر علی هم اصرار کرد که او را زیارت کند؛ وقتی خواستیم پیکر شهید را لای پارچه ای بپیچیم، مادر علی گفت: «بگذارید صورتش را ببوسم، من هنوز صورتش را ندیده ام.» یعقوب پسرم گفت: «کمی آرام باش مادر!» خواستم که نایلون روی صورتش را باز کنم که در وادی رحمت مانده بود، دستم خونی شد. پسرم سال ها در انتظار ملحق شدن به دوستانش در وادی رحمت مانده بود.


راوی : پدرومادرشهیدعلی ذاکری


با صبا در چمن لاله سحر می گفتم

که شهیدان که اند این همه خونین کفنان؟

حافظ

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۶ ، ۱۱:۲۸
Mehrdad Hassani

امام رضا علیه السلام فرمودند:


 وحشتناک ترین جاها برای انسانها سه جاست:


۱- موقعی که از مادر متولد می شوند و چشم به دنیا باز می‌کنند!


۲-زمانی که میمیرند و اهل برزخ را مشاهده میکند!


۳-زمانی که قیامت بر پا می شود و برای حساب از قبرها بر میخیزند و أحکام و مقرراتی و قضاوت هایی را می بینند که در دنیا ندیده بود!


(الخصال جلد۱ صحفه۱۰۷)

دوستان نظر بدید...



کلمات کلیدی ؛ وحشتناکترین مکان ؛ مکان وحشتناک ؛وحشتناک ترین جاها ؛ وحشتناکترین مکان برای انسان ؛ حدیث ؛ مرگ ؛ تولد ؛ برزخ


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۲۰
پسر کُر

چرا گرایش انسان به بدی نسبت به خوبی بیشتر است؟

اصولا انسان کاری را که بخواهد انجام دهد باید مراحلی را بگذراند(چه آن کار شر باشد و چه آن کار خیر باشد) و آن مراحل این است:

1-وجود مصلحت >>>2-تصور مصلحت>>>3-تصدیق مصلحت>>>4-شوق به مصلحت>>>5-شدت شوق(انگیزه)>>>6-اراده>>>7-انجام فعل

پس اگر در کاری شدت شوق و انگیزه ایجاد بشود، آن فعل و کار انجام میگیرد.

حال سوال این است که چرا در مرحله پنجم، شدت شوق و انگیزه انسان به بدی وشر بیشتر از خوبی و خیر است؟

در جواب این سوال اول باید دو مقدمه را ذکر کنیم:

1-خداوند کاری را که شر آن بیشتر از خیر آن باشد، انجام نمیدهد

2-انسان اختیار دارد و اینگونه نیست که از سوی خدا مجبور شده باشد(که در پست های گذشته بیان شد)

با توجه به این دو مقدمه و پاسخ به این سوال که چرا گرایش و میل انسان به بدی نسبت به خوبی بیشتر است،این جواب را میدهیم:

درانگیزه ی به انجام رسیدن کاری(فعل خیر و شر) سه حالت وجود دارد:

1- یا انگیزه به فعل خیر و شر مساوی است؛ که در این صورت هیچ فعلی صورت نمیگیرد وانسان در انجام فعل هیچ حرکتی ندارد زیرا انگیزه به خیر و شر یکسان است پس باید انگیزه و میل به بدی و انگیزه و میل به خوبی متفاوت باشد.(که در دو مورد بعد ذکر میکنیم) پس این مورد باطل است.

2- یا انگیزه به فعل شر بیشتر از انگیزه به فعل خیر است؛که در این صورت، با توجه به مقدمه اول _خداوند کاری را که شر آن بیشتر از خیر آن باشد، انجام نمیدهد_ در فعل خدا نقصی به وجود می آید و خداوند هیچ نقصی ندارد؛ زیرا فرض این است که خداوند در وجود انسان، انگیزه به فعل شر را بیشتر از انگیزه به فعل خیر قرار داده است و این فعل از خداوند صادر نمیشود.پس این مورد هم باطل است.

3- یا انگیزه به فعل خیر بیش از انگیزه به فعل شر است؛که در این صورت نیز با توجه به مقدمه دوم _انسان اختیار دارد_ اختیار برای انسان دیگر معنا ندارد، در صورتی که میبینیم انسان مختار است؛ زیرا وقتی انگیزه به خیر بیشتر باشد انسان میتواند کارهای خیر را به راحتی انجام دهد. که این مورد سوم هم باطل است.

پس با توجه به این که هر سه مورد باطل است، حال یک سوال به وجود می آید و آن اینکه؛

انگیزه به فعل خیر و شر چگونه باید باشد؟

در جواب میگوییم که:

تمایل و انگیزه به خوبی در انسان، بیشتر است ولی خفته و پنهان است اما میل و انگیزه به فعل شر در انسان، کمتر است ولی بیدار و ظاهر است به عبارت دیگر انگیزه به فعل خیر، پنهان و بیشتر است اما انگیزه به فعل شر، ظاهر و کمتر است.

پس در به فعلیت رسیدن کار خیر  باید آن انگیزه پنهان را آشکار کرد.

و یک سوال دیگر رخ میدهد؛

چگونه باید انگیزه پنهان را آشکار کرد؟

جواب: فقط با تلاش و انجام سختی میتوان آن خیر نهفته و پنهان را آشکار کرد.

آری! برای خواندن نماز صبح یا نماز شب که مصداقی از خوبی و خیر هستند و هر خیری که آن را تصور میکنیم باید تلاش کرد و سختی آن را با جان خرید و در آغوش سختی برویم.

آری! خداوند میگوید ای انسان! ای بندگانم! و ای زیباتر از خورشید زیبایم! ، اگر میخواهی مرا درک کنی و به آغوش من بیایی، باید سختی ها و تکالیفی که برای تو قرار داده ام را انجام بدهی، بدون اینکه نق بزنی.

خداوند در سوره انشقاق آیه «۶» میفرماید: (یا أیُّهَاالْإنْسان إنَّکَ کادِحٌ إلی ربِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیْه: ای انسان تو با رنج و تلاش به سوی پروردگارت میروی و او را ملاقات میکنی)

ترجمه ی عرفی این آیه اینگونه میشود:

آی ای مردم اگه میخواین به منِ خدا برسید، فقط فقط باید تلاش کنید ، هیچ راهی غیر از این وجود نداره.

آیات دیگری نیز اشاره به این مطلب دارد؛از جمله:

سوره نجم آیه«۳۲»(أنْ لیس لِلْإنْسانَ إلّا ما سَعی: هیچ بهره ای برای انسان نیست جز اینکه سعی و کوشش کند)

سوره بلد آیه «۴»(لَقَدْ خَلَقْنَاالْإِنسانَ فِی کَبدٍ: ما انسان را در رنج آفریدیم«وزندگی او پر از رنج هاست»)

و آیات دیگر قرآن که اشاره به این مطلب دارد.

آری هرکس میخواهد رشد کند و به خالق هستی برسد باید تلاش کند و سختی بکشد، ولی لازم نیست که مثل مرتاض ها سختی بکشیم و روی میخ بخوابیم و از این جور کارها بلکه خداوند، حد و اندازه ای برای سختی قرار داده، که همان انجام واجبات و ترک محرمات است (جهت رشد بیشتر انجام مستحبات و ترک مکروهات)

شاید کسی بگوید که من نمیخواهم رشد کنم تا که در عوض این همه سختی را متحمل شوم؟

در جواب چنین شخصی میگوییم:

سختی دو گونه است: یا جسم انسان دچار سختی میشود یا روح انسان به علاوه اینکه سختی روح بیشتر از سختی جسم است

در افرادی که این سختی ها را به جان میخرند ودر اصطلاح مومن هستند، روح آنها دچار سختی نمیشود بلکه فقط جسم آنهاست که دچار سختی میشوند زیرا آنها در مسیر فطرت و موافق با آن حرکت میکنند، انسان متدین به ظاهر سختی میکشد اما آرامش روحی دارد، به خلاف افرادی که در غالب دین زندگی نمیکنند زیرا این افراد بر خلاف فطرت حرکت میکنند واین حرکت او موجب سختی روح میشود وشب وروز دچار استرس میشود اگر چه دیگران او را به ظاهر در راحتی می‌بینند ولی او روز به روز از زندگی خسته و ناامید میشود واین انسانی که از دین جدا شده خودش را فراموش میکند.

دوستان اگه مطلب خوبی بود نظر بدید...


کلمات کلیدی ؛ گرایش ؛ میل ؛ امیال انسان ؛ میل انسان ؛ گرایش انسان ؛ سختی ؛ رنج ؛ تلاش ؛ خدا ؛ گرایش به بدی ؛ میل به خوبی ؛ خیر ؛ شر ؛ علی کشاورز ؛ خانه دوست

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۱۴
پسر کُر

با اینکه پیامبران و امامان معصومند، پس چرا استغفار و گریه می‏کنند؟


پاسخ : اگر سالن بزرگی را با نور کمی روشن کردیم جز اجناس و اشیای بزرگ را نخواهیم دید، ولی اگر همین سالن را با نور زیاد روشن کنیم حتی یک پوست تخمه و ذره کاغذ دیده خواهد شد.

نور افراد عادی کم است، لذا تنها گناهان بزرگ خود را می‏بینند ولی پیامبران و امامان معصوم که از نور ایمان بسیار بالایی برخوردارند حتی اگر یک لحظه از عمرشان را به اعلی درجه ممکن بهره نگیرند، دست به دعا و گریه بر می‏دارند.

مثال دیگر: دراز کردن پا برای کسی که درد پا دارد، نه حرام است نه مکروه، ولی می‏بینیم که گرفتاران به درد پا به هنگام دراز کردن پا از اطرافیان خود عذر خواهی می‏کنند، زیرا برای آنان احترام قائلند که حتی از کار مباح خود شرمنده هستند.

مثال دیگر: گاهی افرادی که در تلویزیون مشغول نقل اخبارند سرفه می‏کنند و فورا از تمام بینندگان عذر خواهی می‏کنند، با اینکه سرفه کردن گناه ندارد ولی چون خودشان را در محضر مردم می‏بینند، عذر خواهی می‏کنند اولیای خدا نسبت به ذات مقدس او چنان معرفت و شناختی دارند که اگر عبادات جن و انس را نیز داشته باشند، خودشان را مقصر می‏دانند.



کلمات کلیدی؛ استغفار معصومین؛ استغفار ائمه؛ استغفار؛ توبه معصومین ؛ علل استغفار معصومین

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۶ ، ۰۶:۲۲
پسر کُر

بعضی از مومنین میگویند که در برابر متلک‏ها و یا سرزنش‏هایی که در راه حق می‏شنویم چه کار کنیم؟


پاسخ : شخصی از قاهره ،شتری را اجاره کرد تا به منطقه عباسیه برود. او بر شتر سوار شد و صاحب شتر افسار شتر را گرفته و مسافر را می‏برد. در مسیر راه، شتربان زیر لب و گاهی هم بلند مسافر را مسخره می‏کرد و چون او را مردی غریب و تنها و محتاج یافته بود، و همگام با حرکت شتر به جسارت‏های خود ادامه می‏داد.در مسیر راه شخصی این صحنه را دید و به مسافر گفت: آیا می‏دانی و می‏شنوی که شتربان چه می‏گوید؟ گفت: بلی! پرسید: پس چرا از خود عکس‏ العملی نشان نمی‏دهی؟ گفت: اگر او مرا به عباسیه می‏رساند و مسیر راه درست است، این حرف‏ها مهم نیست،هر چه می‏خواهد بگویید.

در سوره ( مطففین، آیه 29-32.) می‏خوانیم که مجرمان، مومنان را به شکل‏های مختلف تحقیر می‏کنند:

1- پیوسته به آنها می‏خندند: ان الذین اجرموا کانو من الذین امنوا یضحکون‏

2- هر گاه از کنار آنها عبور می‏کنند، غمزه می ‏آیند و چشمک می‏زنند: و اذا مروا بهم یتغامزون‏

3- همین که به سوی دار و دسته خود بر می‏گردند، پشت سر مومنان فکاهی و طنز می‏گویند: و اذا انقلبوا الی اهلهم انقلبوا فکهین‏

4- هنگامی که مومنان را می‏بینند، می‏گویند: اینها منحرفند: و اذا راوهم قالوا ان هولاء لضالون‏

اما مومنان استقامت کرده و از راه خود دست بر نمی‏دارند.

قرآن در ادامه می‏فرماید:

روزی خواهد آمد که مومنان، به کفار خواهد خندید.

فالیوم الذین آمنوا من الکفار یضحکون

( سوره مطففین، آیه 34.)







کلمات کلیدی+ تمسخر مومنین؛ سرزنش کردن مومنین؛ متلک گفتن؛ خندیدن ؛ مسخره کردن ؛تحقیر کردن

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۲۸
پسر کُر

چرا خدا به ستمگران و گنهکاران مهلت می‏دهد؟


پاسخ : سازمان آب و برق، به تمام منازل آب و برق می‏رساند، این صاحبان منازلند که می‏توانند از این آب و برق استفاده صحیح کنند یا نادرست.

خداوند انسان را آزاد و مختار آفرید و همه گونه امکان رشد را در اختیار او گذاشت، اگر انسان با علم و آگاهی راه بدی را انتخاب کرد،مقصر خود اوست.

اما چرا خداوند جلوی چنین انسان‏هایی را نمی‏گیرد، زیرا: اگر همین که انسان بنای ناسزا و دروغ گفتن داشت، خداوند او را لال کند و همین که بنای سیلی زدن به مظلوم داشت، دست او فلج شود، همین که بنای نگاه بد داشت چشمش کور شود و... آیا این انسان که از روی ناچاری خلاف نکرده، قابل ستایش است؟ ارزش انسان زمانی است که با اختیار خودش، آزادانه و آگاهانه کاری را انجام دهد و یا از خلافی دست بردارد.

اگر دست انسانی را با طناب بستند و از جیب او پول در آوردند و خرج کردند، نمی‏توان گفت آن دست بسته،مرد سخاوتمندی است و اگر مرد نابینایی، به نامحرم نگاه نکرد، نمی‏گویند چه انسان پاکی.

آری، خداوند می‏خواهد انسان‏ها آزاد باشند تا خود راه خیر و خوبی یا راه شر و بدی را انتخاب نمایند و عمل کنند.



کلمات کلیدی+ مهلت به ستمکاران؛ مهلت به گنهکاران؛ مهلت خدا؛ مهلت دادن؛ انتخاب و اختیار؛

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۱۸:۲۰
پسر کُر

بخوان ما را


بخوان ما را
منم پروردگارت
خالقت از ذره ای ناچیز
صدایم کن مرا، آموزگار قادر خود را
قلم را ، علم را، من هدیه ات کردم
بخوان ما را
منم معشوق زیبایت
منم نزدیک تر از تو به تو
اینک صدایم کن
رها کن غیر مارا ، سوی ما بازا
منم پروردگار پاک بی همتا
منم زیبا ، که زیبا بنده ام را دوست می دارم
تو بگشا گوش دل ، پروردگارت با تو می گوید
تو را در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
بساط روزی خود را به من بسپار
رها کن غصه ی یک لقمه نان و آب فردا را
تو راه بندگی طی کن
عزیزا ، من خدایی خوب می دانم
تو دعوت کن مرا بر خود
به اشکی ، یا خدایی ، میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم
طلب کن خالق خود را
بجو ما را
تو خواهی یافت
که عاشق می شوی بر ما
و عاشق می شوم بر تو
که وصل عاشق و معشوق هم
آهسته می گویم خدایی عالمی دارد
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسب های خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن
تکیه کن بر من
قسم بر روز ، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن ، اما دور
رهایت من نخواهم کرد
بخوان ما را
که می گوید که تو خواندن نمی دانی؟
تو بگشا لب
تو غیر از ما خدای دیگری داری؟
رها کن غیر مارا
آشتی کن با خدای خود
تو غیر از ما چه می جویی؟
تو با هرکس به جز با ما چه می گویی؟
وتو بی من چه داری ؟ هیچ !
بگو با ما چه کم داری عزیزم؟ هیچ !!
هزاران کهکشان و کوه و دریا را
و خورشید و جهان و نور و هستی را
برای جلوه ی خود آفریدم من
ولی وقتی تو را من آفریدم
بر خودم احسنت می گفتم
تویی زیبا تر از خورشید زیبایم
تویی والا ترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو ، چیزی چون تو را کم داشت
تو ای محبوب تر مهمان دنیایم
نمی خوانی چرا ما را؟؟
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی
ببینم ، من تورا از درگهم راندم؟
اگر در روزگار سختی ات خواندی مرا
اما به روز شادیت یک لحظه هم یادم نمی کردی
به رویت بنده ی من هیچ آوردم؟
که می ترساندت از من؟
رها کن آن خدای دور
آن نامهربان معبود
آن مخلوق خود را
این منم ، پروردگار مهربانت ، خالقت
اینک صدایم کن مرا ، با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکیم !
آیا عزیزم ، حاجتی داری؟
تو ای از ما
کنون برگشته ای اما
کلام آشتی را تو نمی دانی ؟
ببینم چشمهای خیست آیا گفته ای دارند؟
بخوان ما را
بگردان قبله ات را سوی ما
اینک وضویی کن
خجالت می کشی از من؟
بگو , جز من کس دیگر نمی فهمد
به نجوایی صدایم کن
بدان آغوش من باز است
برای درک آغوشم
شروع کن
یک قدم با تو
تمام گام های مانده اش با من...

«کیوان شاهبداغی»



کلمات کلیدی؛ خواندن خدا؛ خدا؛ صدایم کن؛ مخلوق؛ بندگی؛ توبه؛ بازگشت؛ اشک؛ معبود؛

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۰۰
پسر کُر

چگونه به خدای نادیده ایمان بیاوریم؟


پاسخ : هرچه به زمین نگاه کنیم و خاک‏ها و سنگ‏های آن را به آزمایشگاه ببریم، چیزی به نام جاذبه نمی ‏بینیم ولی از افتادن سیب از درختی پی می‏ بریم که جاذبه وجود دارد. پس لازم نیست هر چیزی را با چشم ببینیم تا به وجود آن ایمان بیاوریم. جاذبه را با حواس پنجگانه حس نمی‏کنیم، اما از آثار آن پی به وجود آن می‏بریم.

چنانکه شناخت ما نسبت به دانش، بینش، هنر و مهارت مردم، از راه گفتار و رفتار و آثار آنان است.

پس میشود وجود خدایی که دیده نمیشود را درک و احساس کرد.

کلمات کلیدی+ خدای نامرئی؛ خدای نادیده؛ عبادت کردن کسی که دیده نمیشود؛ عبادت کردن خدایی که دیده نمیشود؛

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۱۱:۵۴
پسر کُر

جسم و روح انسان در حال خواب چگونه است؟


پاسخ : در قرآن می‏خوانیم: الله یتوفی الا نفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها ( سوره زمر، آیه 42.) خداوند هنگام مرگ جان‏های مردم را به طور کامل می‏گیرد و آن نمرده است، در خواب جانش را می‏گیرد.

گاهی راننده، اتومبیل خود را در پارکینگ خاموش می‏کند و به منزل می‏رود. اما گاهی در جاده، ماشین را روشن می‏گذرد و به رستوران می‏رود. در این دو صورت راننده در ماشین نیست، ولی در صورت اول هم راننده نیست و هم ماشین خاموش است و در صورت دوم تنها راننده نیست ولی ماشین روشن است.

انسان به هنگام خواب، جسمش روشن است، یعنی اعضا مشغول به کار خود می‏باشند ولی روح به اطراف می‏رود، اما به هنگام مرگ، جسم خاموش می‏شود و روح به طور کلی از جسم جدا می‏گردد.

کلمات کلیدی+ روح+ روح انسان+ خواب+خواب انسان

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۰۹:۴۱
پسر کُر

چگونه خداوند صاحب فضل و رحمت، بندگانش را به قهر و کیفر می‏گیرد؟


پاسخ : اقیانوس، آب فراوانی دارد اما اگر شما بطری در بسته ‏ای را در آن بیندازید، قطره ‏ای از آب، در بطری داخل نمی‏شود. مشکل از آب است یا بطری؟!

انسانهایی هستند که تمام راه های هدایت را به روی خود بسته‏ اند؛ راه فکر و تعقل، راه عبرت و اندیشه، راه شنیدن حق و اطاعت از آن، راه ارشاد و هدایت و پند پذیری، راه کمک به دیگران و... این انسان‏ها از خود جمادی ساخته ‏اند که به قول قرآن، آنها سنگ و سخت ‏تر از سنگ هستند: ثم قست غلوبکم من بعد ذلک کالحجارة أو أشد قسوة ( سوره بقره، آیه 74.) محروم شدن این گروه از فضل الهی، به خاطر بسته بودن خودشان است، نه به خاطر کم بودن فضل و رحمت الهی.

کلمات کلیدی+خدا+ رحمت خدا+ فضل خدا+ عذاب بندگان+ عذاب+ 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۳۶
پسر کُر

آیا یک گناه، سرنوشت کسی را دگرگون می‏کند؟


پاسخ : گاهی یک ویروس وارد بدن می‏شود و تمام بدن را فلج می‏کند. گاهی یک جرقه زده می‏شود و منطقه‏ ای به آتش کشیده می‏شود. گاهی یک حسادت سبب توطئه قتل یوسف می‏شود. گاهی لقمه حرام یا طمع رسیدن به حکومت، انسان را تا کشتن امام حسین (علیه السلام) پیش می‏برد.

معمولا هر گناهی، زمینه ساز گناه بزرگ‏تری است. قرآن در این زمینه می‏فرماید: بلی من کسب سیئة و أحاطت به خطیئته فاولئک أصحاب النار هم فیها خالدون ( سوره بقره، آیه 81.)

کسی که به سراغ خلافی رود و آثار شوم آن خلاف او را احاطه کند، برای همیشه در دوزخ خواهد بود.

اگر پرده حیا پاره شود، گناه برای انسان راحت می‏شود. به همین دلیل در دعای کمیل می‏خوانیم: الهم اغفر لی الذنوب التی تهتک العصم یعنی خداوند!؛ آن گناهانی که پرده عصمت و پاکی را هتک و پاره می‏کند، بر من ببخش.

کلمات کلیدی+گناه+گناه کوچگ+گناه بزرگ+عذاب بزرگ+عذاب کوچک+گناه عظیم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۶ ، ۱۹:۲۸
پسر کُر